- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۲
- بازدید: ۵۲۸۳
- شماره مطلب: ۵۳۸۵
-
چاپ
بارها در نظرم کرب و بلا آوردند
من که شد گوشۀ تبعید، عبادت کارم
سالها دشمن من داد ز غم آزارم
دوستان شیفتۀ خلق خوش و رفتارم
دشمنان نیز خجالت زده از کردارم
نیست جز یاریِ قرآن و تلاوت یارم
ظلم و جور خلفا بود که خونبارم کرد
متوکل ز همه بیشتر آزارم کرد
هیبت حیدریام تیر به اعدا میزد
معجزاتم همه شمشیر به اعدا میزد
ذکر من بود که زنجیر به اعدا میزد
من ستم دیدم و تقدیر به اعدا میزد
گاه یک شیر ز تصویر به اعدا میزد
روز و شب در غم و اندیشۀ مردم بودم
بیشتر همنفس اهل ری و قم بودم
خصم پنداشت که من بی کس و تنها هستم
غافل از اینکه خدا را یَد و بَیضا هستم
خواست تهمت بزند دید مبرّا هستم
خواست تحقیر کند دید که والا هستم
جرمم این بود که من زادۀ زهرا هستم
آنکه در گوشۀ تبعید گرفتارم کرد
تا توانست به تهدید گرفتارم کرد
دشمنان بر سر من بس که بلا آوردند
دل پر صبر و قرارم به صدا آوردند
گاه در بزم شرابی ز جفا آوردند
گاه در مجلس اغیار مرا آوردند
بارها در نظرم کرب و بلا آوردند
کاروانِ اُسرا در نظرم میآمد
مجلس شام بلا در نظرم میآمد
یاد آن بزم شرابی که میان اُسرا
عمهام بود و همه قافلۀ کرب و بلا
بسته در سلسلهای سلسلۀ آل عبا
وسط طشتِ طلا بود سر خون خدا
بزم مشروب کجا و حرم آل کسا
جمع کفار کجا جمع عزیزان حسین
تهمت زشت کنیزی به یتیمان حسین
شعلۀ فتنه کفار بر افروخته بود
صورت ماه یتیمانِ حرم سوخته بود
چشم حضّار به ناموس خدا دوخته بود
غصّه جدّ غریبم به دل اندوخته بود
زینب از مادر خود فاطمه آموخته بود
عمۀ مقتدرم خطبۀ غرّا میخواند
و سر خون خدا سورۀ طه میخواند
خیزران بود که روی لب و دندان میزد
بر لب ماه نه بر ناطق قرآن میزد
بانویی بر سر خود لطمه فراوان میزد
این رباب است که بوسه به سر از جان میزد
باز هم حرملهای طعنه به مهمان میزد
داغ شش ماهه فراموش نمیگردد آه
نالۀ فاطمه خاموش نمیگردد آه
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
بارها در نظرم کرب و بلا آوردند
من که شد گوشۀ تبعید، عبادت کارم
سالها دشمن من داد ز غم آزارم
دوستان شیفتۀ خلق خوش و رفتارم
دشمنان نیز خجالت زده از کردارم
نیست جز یاریِ قرآن و تلاوت یارم
ظلم و جور خلفا بود که خونبارم کرد
متوکل ز همه بیشتر آزارم کرد
هیبت حیدریام تیر به اعدا میزد
معجزاتم همه شمشیر به اعدا میزد
ذکر من بود که زنجیر به اعدا میزد
من ستم دیدم و تقدیر به اعدا میزد
گاه یک شیر ز تصویر به اعدا میزد
روز و شب در غم و اندیشۀ مردم بودم
بیشتر همنفس اهل ری و قم بودم
خصم پنداشت که من بی کس و تنها هستم
غافل از اینکه خدا را یَد و بَیضا هستم
خواست تهمت بزند دید مبرّا هستم
خواست تحقیر کند دید که والا هستم
جرمم این بود که من زادۀ زهرا هستم
آنکه در گوشۀ تبعید گرفتارم کرد
تا توانست به تهدید گرفتارم کرد
دشمنان بر سر من بس که بلا آوردند
دل پر صبر و قرارم به صدا آوردند
گاه در بزم شرابی ز جفا آوردند
گاه در مجلس اغیار مرا آوردند
بارها در نظرم کرب و بلا آوردند
کاروانِ اُسرا در نظرم میآمد
مجلس شام بلا در نظرم میآمد
یاد آن بزم شرابی که میان اُسرا
عمهام بود و همه قافلۀ کرب و بلا
بسته در سلسلهای سلسلۀ آل عبا
وسط طشتِ طلا بود سر خون خدا
بزم مشروب کجا و حرم آل کسا
جمع کفار کجا جمع عزیزان حسین
تهمت زشت کنیزی به یتیمان حسین
شعلۀ فتنه کفار بر افروخته بود
صورت ماه یتیمانِ حرم سوخته بود
چشم حضّار به ناموس خدا دوخته بود
غصّه جدّ غریبم به دل اندوخته بود
زینب از مادر خود فاطمه آموخته بود
عمۀ مقتدرم خطبۀ غرّا میخواند
و سر خون خدا سورۀ طه میخواند
خیزران بود که روی لب و دندان میزد
بر لب ماه نه بر ناطق قرآن میزد
بانویی بر سر خود لطمه فراوان میزد
این رباب است که بوسه به سر از جان میزد
باز هم حرملهای طعنه به مهمان میزد
داغ شش ماهه فراموش نمیگردد آه
نالۀ فاطمه خاموش نمیگردد آه