- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۵
- بازدید: ۸۰۸
- شماره مطلب: ۴۸۸۷
-
چاپ
ره آورد زینب
کاروان عشق را سوى وطن آوردهام
نوغزالان حرم را در چمن آوردهام
آن نسیم خانه بر دوشم که از گلزار عشق
بوى چندین لالهی خونینکفن آوردهام
زینبم من، زینبم؛ یا اهل یثرب! کز سفر
خاطرى محزون، سوى بیت الحزن آوردهام
هر مسافر تحفهاى آرد براى دوستان
هان! ببینید این رهآوردى که من آوردهام
خاطرات تلخ و جانفرساى شام و کربلاست
آن چه را از این سفر با خویشتن آوردهام
سینهاى از غم، کباب و قامتى همچون کمان
کتف و بازو، نیلى از بند و رسن آوردهام
در دل افسردهام بنْشسته هفتاد و دو داغ
ماتم جانسوز هفتاد و دو تن آوردهام
از جفاى کوفیان با اهل بیت مصطفى
شِکوهها نزد رسول مؤتمن آوردهام
یا رسول الله! حسینت را نیاوردم اگر
یادگار از یوسفت یک پیرهن آوردهام
شد سر او بر سنان و جسم پاکش غرق خون
رازها از آن سر و از آن بدن آوردهام
چون بنوشید آب یاد آرید کام خشک من
این پام از او براى مرد و زن آوردهام
جسم عبدالله و قاسم دیدهام در خون و خاک
این خبر با سوز دل بهر حسن آوردهام
جان سپرد از غم، سه ساله دخترى در شام و من
حسرتى بر دل از آن شیرینسخن آوردهام
عاقبت پیروز گشتم گر چه بس دیدم ستم
نک مدال افتخار اندر وطن آوردهام
پیش رو بگذاشتم آیینهی مهر حسین
تا «مؤیّد» را چو طوطى در سخن آوردهام
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
ره آورد زینب
کاروان عشق را سوى وطن آوردهام
نوغزالان حرم را در چمن آوردهام
آن نسیم خانه بر دوشم که از گلزار عشق
بوى چندین لالهی خونینکفن آوردهام
زینبم من، زینبم؛ یا اهل یثرب! کز سفر
خاطرى محزون، سوى بیت الحزن آوردهام
هر مسافر تحفهاى آرد براى دوستان
هان! ببینید این رهآوردى که من آوردهام
خاطرات تلخ و جانفرساى شام و کربلاست
آن چه را از این سفر با خویشتن آوردهام
سینهاى از غم، کباب و قامتى همچون کمان
کتف و بازو، نیلى از بند و رسن آوردهام
در دل افسردهام بنْشسته هفتاد و دو داغ
ماتم جانسوز هفتاد و دو تن آوردهام
از جفاى کوفیان با اهل بیت مصطفى
شِکوهها نزد رسول مؤتمن آوردهام
یا رسول الله! حسینت را نیاوردم اگر
یادگار از یوسفت یک پیرهن آوردهام
شد سر او بر سنان و جسم پاکش غرق خون
رازها از آن سر و از آن بدن آوردهام
چون بنوشید آب یاد آرید کام خشک من
این پام از او براى مرد و زن آوردهام
جسم عبدالله و قاسم دیدهام در خون و خاک
این خبر با سوز دل بهر حسن آوردهام
جان سپرد از غم، سه ساله دخترى در شام و من
حسرتى بر دل از آن شیرینسخن آوردهام
عاقبت پیروز گشتم گر چه بس دیدم ستم
نک مدال افتخار اندر وطن آوردهام
پیش رو بگذاشتم آیینهی مهر حسین
تا «مؤیّد» را چو طوطى در سخن آوردهام