- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۹/۰۱
- بازدید: ۱۴۹۵
- شماره مطلب: ۴۷۹۴
-
چاپ
من کیستم؟
از من گر اى حبیب! بپرسى که کیستم
گویم که غیر سائل این خانه نیستم
مهرت خدا نکرده گر از من جدا شود
چیزى ز من نمانده؛ ندانم که کیستم
میخواهمت ز جان و جهان، بهتر؛ اى حسین!
من گر چه آن کسى که بخواهى تو نیستم
دورى ز آستان تو مرگى است زودرس
عمرى است چون به آب و هواى تو زیستم
اى مهر تو نتیجهی عمرى غلامیام
در عشق تو خلاصه شود هست و نیستم
اى روزگار من همه وقف غمت! حسین!
کمتر شبى بُوَد که به یاد تو نیستم
در پاى آتش از غم عشق تو سوختم
در پیش آب بر لب خشکت گریستم
خارم که داده لطف شما عطر گل به من
صفرم ولیک کرده عطاى تو بیستم
بنشستهام به کوى تو با دست مرحمت
دستم بگیر تا بتوانم بایستم
در مرگ و زندگى به تو بستم امید خویش
حمد خدا که از تو بُوَد هست و نیستم
دارم امید تا که به راه محبّتت
قلبم اگر بایستد از ره نایستم
خواهم چراغ قبر و قیامت شود مرا
عمرى که در مصیبت زهرا گریستم
باشد به دست دوست «مؤیّد» نگاه من
امروز را که هستم و فردا که نیستم
این شعر «شهریار» بُوَد نور چشم من
«تا چشم داشتم به حسینت گریستم»
-
نخل دین
اسلام ز سعی مسلمین ریشه گرفت
وز خون حسین نخل دین ریشه گرفت
نخلی که حسین روز عاشورا کاشت
از اشک عزای اربعین ریشه گرفت
-
تجسّم غربت
سلام ما به بقیع و بقاع ویرانش
بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش
سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت
گواه بر سخنم تربت امامانش
-
لطف بى کرانه
لطف امام هادى و نور ولایتش
ما را اسیر کرده به دام محبتش
بر لطف بى کرانۀ او بستهایم دل
امشب که جلوهگر شده خورشید طلعتش
-
ساقۀ عرش
سرچشمۀ خیر و برکات است حسین
معراج صلات و صلوات است حسین
فرمود نبی: نوشته بر ساقۀ عرش
مصباح هدی، فُلک نجات است حسین
من کیستم؟
از من گر اى حبیب! بپرسى که کیستم
گویم که غیر سائل این خانه نیستم
مهرت خدا نکرده گر از من جدا شود
چیزى ز من نمانده؛ ندانم که کیستم
میخواهمت ز جان و جهان، بهتر؛ اى حسین!
من گر چه آن کسى که بخواهى تو نیستم
دورى ز آستان تو مرگى است زودرس
عمرى است چون به آب و هواى تو زیستم
اى مهر تو نتیجهی عمرى غلامیام
در عشق تو خلاصه شود هست و نیستم
اى روزگار من همه وقف غمت! حسین!
کمتر شبى بُوَد که به یاد تو نیستم
در پاى آتش از غم عشق تو سوختم
در پیش آب بر لب خشکت گریستم
خارم که داده لطف شما عطر گل به من
صفرم ولیک کرده عطاى تو بیستم
بنشستهام به کوى تو با دست مرحمت
دستم بگیر تا بتوانم بایستم
در مرگ و زندگى به تو بستم امید خویش
حمد خدا که از تو بُوَد هست و نیستم
دارم امید تا که به راه محبّتت
قلبم اگر بایستد از ره نایستم
خواهم چراغ قبر و قیامت شود مرا
عمرى که در مصیبت زهرا گریستم
باشد به دست دوست «مؤیّد» نگاه من
امروز را که هستم و فردا که نیستم
این شعر «شهریار» بُوَد نور چشم من
«تا چشم داشتم به حسینت گریستم»