- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۸۰۴
- شماره مطلب: ۴۶۵۷
-
چاپ
جان عشق
چشم «عابس»، چون جمال شاه دید
ابر غربت را حجاب ماه دید
پیش آمد گفت کای شاه جهان!
گر مرا چیزی بُدی خوشتر ز جان،
کردمی در پای تو آن را نثار
ای تو مرآت جمال کردگار!
پس اجازت خواست تا میدان رود
بگْذرد از جان، سوی جانان رود
شیر شیران، جانب میدان شتافت
چون میان دشمنان، مردی نیافت،
خود را از سر، زره از تن گرفت
شیر یزدان، راه اهریمن گرفت
تنبرهنه، رو به تیغ و تیر کرد
عشق میگفتی که خوش تدبیر کرد
فاتح است این مرد در میدان عشق
ای خوش! آن جسمی که دارد جان عشق
مانْد باقی نام نیکش همچو جان
کشتهی حق، زنده مانَد، جاودان
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
جان عشق
چشم «عابس»، چون جمال شاه دید
ابر غربت را حجاب ماه دید
پیش آمد گفت کای شاه جهان!
گر مرا چیزی بُدی خوشتر ز جان،
کردمی در پای تو آن را نثار
ای تو مرآت جمال کردگار!
پس اجازت خواست تا میدان رود
بگْذرد از جان، سوی جانان رود
شیر شیران، جانب میدان شتافت
چون میان دشمنان، مردی نیافت،
خود را از سر، زره از تن گرفت
شیر یزدان، راه اهریمن گرفت
تنبرهنه، رو به تیغ و تیر کرد
عشق میگفتی که خوش تدبیر کرد
فاتح است این مرد در میدان عشق
ای خوش! آن جسمی که دارد جان عشق
مانْد باقی نام نیکش همچو جان
کشتهی حق، زنده مانَد، جاودان