مشخصات شعر

ابوذر کربلا

بار دیگر بندبندم، نی شده

خونم اندر شیشه‌ی دل، می‌ شده

 

نی، نوای نینوایی می‌زند

سینه، ‌ساز کربلایی می‌زند

 

نینوا و ناله‌های نای او

کربلا و شور عاشورای او

 

روز عاشورا، هزاران راز داشت

رازها در پرده‌ی اعجاز داشت

 

بود هر رازی، نهان در سینه‌ای

چون که در ویرانه‌‌ای، گنجینه‌ای

 

عشق را فصل نوینی دیگر است

ناله‌های آتشینی دیگر است

 

 

چون جهاد روز عاشورا رسید

فرصت یاران سر آمد تا رسید،

 

وقت عشق و جان‌فشانیّ غلام

«جون»، نام او که بر جانش، سلام!

 

آن ره اندر کوی دلبر یافته

تربیت‌ها از ابوذر یافته

 

قنبر درگاه مولانا حسین

او بلال امّا اذانش، یا حسین

 

از فضیلت، اهل دل را قبله‌گاه

کعبه‌ی عرفان و روپوشش، سیاه

 

رنگ رویش، خال روی کربلا

خون سرخش، آبروی کربلا

 

معنی «واللّیل» و هم‌گام سحر

«کعبه‌ی عشق حسینی را حَجَر»

 

دیده‌ی مردان حق را مردمک

مانده از ایثار او حیران، مَلَک

 

شیوه‌های بندگی در کار او

شرم‌ساری، گرمی بازار او

 

کای امام عشق‌بازان! یا حسین!

وی مرا آرامش جان! یا حسین!

 

اذن میدانم بده، جانم ببخش

رخصت دیدار جانانم ببخش

 

من که از غم‌ها فتادم از نََفَس

تا به کی پرپر زنم در این قفس؟

 

 

گفت مولا: ای به ما خدمت‌گزار!

وی تو را در وادی همّت، گذار!

 

من تو را بر خویش وابگْذاشتم

بیعتم از گردنت برداشتم

 

عافیت بگْزین و زین جا درگذر

سوی سامان شو ز صحرا درگذر

 

جون گفت: ای برخی‌ات جان و تنم!

منّت آقایی‌ات بر گردنم!

 

این سخن در کام جان، شیرین نبود

مزد عمری خدمت من، این نبود

 

سر نسایم بر سرای دیگری

غیر این‌جا نیست، جای دیگری

 

بنده‌ام من، بنده‌ی این بارگاه

نیستم هرگز رفیق نیمه‌راه

 

ای مرا عشقت به دار آویخته!

رحمتی کاین‌جا شود آمیخته،

 

خون بی‌قدرم، به خون‌های شما

اسم ناچیزم، به اسمای شما

 

چون حبیب و حر، سعیدم کن، حسین!

روسیاهم، روسفیدم کن، حسین!

 

لابه کرد و فیض رحمانی گرفت

در منایش، اذن قربانی گرفت

 

آمد و جنگید و آخر کشته شد

پیکرش در خاک و خون، آغشته شد

 

خواست تا خوانَد امامش را به بر

کآید و گیرد غلامش را به بر

 

گفت: وای من! جسارت تا کجا؟

من کجا و زاده‌ی زهرا کجا؟

 

در وداع آخرینش با حسین

زیر لب آهسته گفتا: یا حسین!

 

ناگهان حس کرد، روی صورتش

گرمی لب‌های خشک حضرتش

 

کاین دعا می‌خوانْد: ای حیّ مجید!

بوی او نیکو کن و رویش سفید

 

آن دعا کز حجّت معبود بود

در منای عاشقان، مشهود بود

 

صورت او، چون قمر، تابیده شد

عطر وی در آن فضا پیچیده شد

 

 

دل‌نوازی بین که ننْهاد آن امام

امتیازی بین فرزند و غلام

 

جون را تودیع با لبخند کرد

کرد کاری را که با فرزند کرد

 

جزء هفتاد و دو تن شد در مقام

آن کش از هفتاد و دو ملّت، سلام!

ابوذر کربلا

بار دیگر بندبندم، نی شده

خونم اندر شیشه‌ی دل، می‌ شده

 

نی، نوای نینوایی می‌زند

سینه، ‌ساز کربلایی می‌زند

 

نینوا و ناله‌های نای او

کربلا و شور عاشورای او

 

روز عاشورا، هزاران راز داشت

رازها در پرده‌ی اعجاز داشت

 

بود هر رازی، نهان در سینه‌ای

چون که در ویرانه‌‌ای، گنجینه‌ای

 

عشق را فصل نوینی دیگر است

ناله‌های آتشینی دیگر است

 

 

چون جهاد روز عاشورا رسید

فرصت یاران سر آمد تا رسید،

 

وقت عشق و جان‌فشانیّ غلام

«جون»، نام او که بر جانش، سلام!

 

آن ره اندر کوی دلبر یافته

تربیت‌ها از ابوذر یافته

 

قنبر درگاه مولانا حسین

او بلال امّا اذانش، یا حسین

 

از فضیلت، اهل دل را قبله‌گاه

کعبه‌ی عرفان و روپوشش، سیاه

 

رنگ رویش، خال روی کربلا

خون سرخش، آبروی کربلا

 

معنی «واللّیل» و هم‌گام سحر

«کعبه‌ی عشق حسینی را حَجَر»

 

دیده‌ی مردان حق را مردمک

مانده از ایثار او حیران، مَلَک

 

شیوه‌های بندگی در کار او

شرم‌ساری، گرمی بازار او

 

کای امام عشق‌بازان! یا حسین!

وی مرا آرامش جان! یا حسین!

 

اذن میدانم بده، جانم ببخش

رخصت دیدار جانانم ببخش

 

من که از غم‌ها فتادم از نََفَس

تا به کی پرپر زنم در این قفس؟

 

 

گفت مولا: ای به ما خدمت‌گزار!

وی تو را در وادی همّت، گذار!

 

من تو را بر خویش وابگْذاشتم

بیعتم از گردنت برداشتم

 

عافیت بگْزین و زین جا درگذر

سوی سامان شو ز صحرا درگذر

 

جون گفت: ای برخی‌ات جان و تنم!

منّت آقایی‌ات بر گردنم!

 

این سخن در کام جان، شیرین نبود

مزد عمری خدمت من، این نبود

 

سر نسایم بر سرای دیگری

غیر این‌جا نیست، جای دیگری

 

بنده‌ام من، بنده‌ی این بارگاه

نیستم هرگز رفیق نیمه‌راه

 

ای مرا عشقت به دار آویخته!

رحمتی کاین‌جا شود آمیخته،

 

خون بی‌قدرم، به خون‌های شما

اسم ناچیزم، به اسمای شما

 

چون حبیب و حر، سعیدم کن، حسین!

روسیاهم، روسفیدم کن، حسین!

 

لابه کرد و فیض رحمانی گرفت

در منایش، اذن قربانی گرفت

 

آمد و جنگید و آخر کشته شد

پیکرش در خاک و خون، آغشته شد

 

خواست تا خوانَد امامش را به بر

کآید و گیرد غلامش را به بر

 

گفت: وای من! جسارت تا کجا؟

من کجا و زاده‌ی زهرا کجا؟

 

در وداع آخرینش با حسین

زیر لب آهسته گفتا: یا حسین!

 

ناگهان حس کرد، روی صورتش

گرمی لب‌های خشک حضرتش

 

کاین دعا می‌خوانْد: ای حیّ مجید!

بوی او نیکو کن و رویش سفید

 

آن دعا کز حجّت معبود بود

در منای عاشقان، مشهود بود

 

صورت او، چون قمر، تابیده شد

عطر وی در آن فضا پیچیده شد

 

 

دل‌نوازی بین که ننْهاد آن امام

امتیازی بین فرزند و غلام

 

جون را تودیع با لبخند کرد

کرد کاری را که با فرزند کرد

 

جزء هفتاد و دو تن شد در مقام

آن کش از هفتاد و دو ملّت، سلام!

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×