مشخصات شعر

نایب خاص

نایب خاص امام بی‌عدیل

مسلم، آن پور برومند عقیل

 

مسلم، آن بر شاه دین، نایب‌مناب

چون علی بهر رسول مستطاب

 

از رخش، انوار ایمان، منجلی

کز عقیلش عقل و غیرت از علی

 

آن سفیر بی‌نظیر شاه عشق

اوّلین‌قربانی درگاه عشق

 

ز امر سلطان حجازی زی عراق

تاخت هم‌چون همّت خود، فرد و طاق

 

او نبُد تنها که من گفتم خطا

بود با وی عشق و ایمان و وفا

 

بود با او اندر این ره زادِ راه

زاد راهش بُد توکّل بر اله

 

زین توکّل بُد که بر بام بلند

از سر زین، دشمنان را درفکند

 

در تزلزل، جسم و جان خاکیان

در تحیّر، دیده‌ی افلاکیان

 

چون درید از دشمنان دین، صفوف

خوانْد او را خصم، «سیفٌ مِن سیوف»

 

هم‌چو شیری روبهان را بست راه

تا ز حیلت در رهش کندند چاه

 

هم رسن بر دست آن سرور زدند

هم بسی سنگش ز بام و در زدند

 

تا مگر ناگفته مانَد مطلبش

ظالمی شمشیر کین زد بر لبش

 

 

آه! از آن ساعت که بر بام بلند

بود زیر تیغ کین آن ارجمند

 

رو به سوی مکّه از بالای بام

بر امام خویشتن گفتا سلام

 

کای حسین! ای نور چشم مصطفی!

حال من بنْگر، سوی کوفه میا

 

بود با محبوب خود در گفت‌وگو

که جدا کردند سر از جسم او

 

بر زمین، آن نخل بستان مراد

از سر «دارالاماره» اوفتاد

نایب خاص

نایب خاص امام بی‌عدیل

مسلم، آن پور برومند عقیل

 

مسلم، آن بر شاه دین، نایب‌مناب

چون علی بهر رسول مستطاب

 

از رخش، انوار ایمان، منجلی

کز عقیلش عقل و غیرت از علی

 

آن سفیر بی‌نظیر شاه عشق

اوّلین‌قربانی درگاه عشق

 

ز امر سلطان حجازی زی عراق

تاخت هم‌چون همّت خود، فرد و طاق

 

او نبُد تنها که من گفتم خطا

بود با وی عشق و ایمان و وفا

 

بود با او اندر این ره زادِ راه

زاد راهش بُد توکّل بر اله

 

زین توکّل بُد که بر بام بلند

از سر زین، دشمنان را درفکند

 

در تزلزل، جسم و جان خاکیان

در تحیّر، دیده‌ی افلاکیان

 

چون درید از دشمنان دین، صفوف

خوانْد او را خصم، «سیفٌ مِن سیوف»

 

هم‌چو شیری روبهان را بست راه

تا ز حیلت در رهش کندند چاه

 

هم رسن بر دست آن سرور زدند

هم بسی سنگش ز بام و در زدند

 

تا مگر ناگفته مانَد مطلبش

ظالمی شمشیر کین زد بر لبش

 

 

آه! از آن ساعت که بر بام بلند

بود زیر تیغ کین آن ارجمند

 

رو به سوی مکّه از بالای بام

بر امام خویشتن گفتا سلام

 

کای حسین! ای نور چشم مصطفی!

حال من بنْگر، سوی کوفه میا

 

بود با محبوب خود در گفت‌وگو

که جدا کردند سر از جسم او

 

بر زمین، آن نخل بستان مراد

از سر «دارالاماره» اوفتاد

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×