مشخصات شعر

مجال صحبت

مادرا! ای مونس غم‌های من

یاد تو، نوشینی رؤیای من

 

مدّتی هرچند بودم از تو دور

بود جان، بی‌طاقت و دل، ناصبور

 

آمدم اینک پی ابراز درد

با سرشک سرخ و با رخسار زرد‌

 

مادرا! دل پُر ز درد و محنت است

با تواَم اینک مجال صحبت است

 

نیست چندان دور، دورانی که من

با تو می‌گفتم ملال خویشتن

 

می‌ستردی اشک از رخسار من

در غم و اندوه، بودی یار من

 

کی ز خاطر می‌رود آلام تو؟

محنت و اندوه صبح و شام تو

 

آن سرشک از چشم من بنهفتنت

راز دل با ماه و انجم گفتنت

 

خاطرات رفته می‌آید به یاد

داد، گردون، خانمان ما به باد

 

تو فروخفتی به خاک تیره‌گون

اشک من از آتش دل گشت خون

 

از چه دردی با تو گویم داستان؟

کو به شرح غم، بیان و کو زبان؟

 

مادرا! گر چه فزون دیدم بلا

وای‌! وای! از داستان کربلا

 

شور ماتم گشت یکسر نشأتین

از غم و اندوه فرزندت، حسین

 

مادرا! دانم غمت باشد فزون

خفته‌ای در خاک، در دل، موج خون

 

زینبت دانی و‌لیکن بی‌کس است

رنجه مانند گل از خار و خس است

 

با که گوید، گر نگوید با تو راز؟

کیست جز مادر به دختر چاره‌ساز؟

 

با که گوید رازهای سینه‌سوز؟

با که گوید ظلم قوم کینه‌توز؟

 

با که گوید محنت و آلام خویش؟

با که گوید شرح این حال پریش؟

 

مادرا! دل می‌شکافد از ملال

رحمتی تا با تو گویم شرح حال

 

درد و رنج من نداند جز تو کس

نیست جز مادر به دختر هم‌نفس

 

آب گردد دل ز اندیشیدنش

کس ندارد طاقت بشْنیدنش

 

هم تو بشْنو درد جان‌فرسای من

محنت و رنج توان‌فرسای من

 

داشتی، هر چند در هر جا حضور

جلوه‌بخش چشم من بودی چو نور،

 

لیک کاهد درد از اظهارِ درد

بِه که گوید درد، سنگین‌بارِ درد

 

بودی و دیدی که دشمن، هر زمان

چه ستم‌ها کرد با ما خاندان

 

شیوه‌ی ما، صبر بر درد و بلاست

عادت عشّاق، تسلیم و رضاست

 

از جوارت تا به صد خون جگر

کرد فرزند تو آهنگ سفر

 

رفت تا دیوان دین، تدوین کند

سرنوشت عاشقان، تعیین کند

 

قائد غم، کاروان عشق را

برکشید از کعبه سوی کربلا‌

 

کربلا، آن جلوه‌گاه عشق و شور

کربلا، آن مطلع ‌«الله نور»

 

کربلا، میعاد اصحاب یمین

کربلا، میقات ارباب یقین

 

کربلا، آن‌جا که فرزندت حسین

یارجویان درگذشت از نشأتین

 

کربلا، آن‌جا که در طغیان عشق

برگذشت از ماسوا، سلطان عشق

 

کربلا، آن‌جا که نور حق دمید

مظهر حق، «ها هُوالرَّحمن» کشید

 

کربلا، آن‌جا که در هر ذرّه خاک

شد به خون آغشته، مهری تاب‌ناک

 

کربلا، آن‌جا که شد خاک سیاه

از صفا «کحل‌البصر» بر مهر و ماه

 

کربلا، آن‌جا که ذرّات تراب

سرمه شد بر چشم عرش و نُه قباب

 

ساغر غم شد در آن‌جا پُر ز مِی

دور هجر آن‌جا به عاشق گشت، طی

 

کربلا، آن‌جا که معشوق ازل

در تجلّی شد به حُسن «لم‌یزل»

 

آه! مادر! دیدی آن‌جا آشکار

که حسینت بود، یکسر محو یار

 

دیدم و دیدی در آن گرداب خون

که حضوری داشت با عشق درون

 

رازها می‌گفت با جانان خویش

او سراپا جذبه بود و من پریش

 

بود فرزندت چنان موسی به طور

محو از فیض تجلّای ظهور

 

قتلگاهش، جلوه‌گاه حُسن یار

پرتوافشان نور حق از هر کنار

 

چشم حق‌بین تا فروبست از جهان

عشق را گردید، ختم داستان

 

مادرا! دیدی سرشک ناب من

شعله‌ی آه دل بی‌تاب من

 

ماجرایم را تو دانی مو‌به‌مو

نیست دیگر جای ذکر و گفت‌وگو

 

مادرا! راز وقار من ز توست

تا بدین حد، اعتبار من ز توست

 

از تو درس صبر را آموختم

خوشه‌ها از خرمنت اندوختم

 

تو مرا دادی رموز عشق، یاد

تو نهادی شور عشقم در نهاد

 

مر تو را من یادگارم، مادرا!

هرچه دارم از تو دارم، مادرا!

مجال صحبت

مادرا! ای مونس غم‌های من

یاد تو، نوشینی رؤیای من

 

مدّتی هرچند بودم از تو دور

بود جان، بی‌طاقت و دل، ناصبور

 

آمدم اینک پی ابراز درد

با سرشک سرخ و با رخسار زرد‌

 

مادرا! دل پُر ز درد و محنت است

با تواَم اینک مجال صحبت است

 

نیست چندان دور، دورانی که من

با تو می‌گفتم ملال خویشتن

 

می‌ستردی اشک از رخسار من

در غم و اندوه، بودی یار من

 

کی ز خاطر می‌رود آلام تو؟

محنت و اندوه صبح و شام تو

 

آن سرشک از چشم من بنهفتنت

راز دل با ماه و انجم گفتنت

 

خاطرات رفته می‌آید به یاد

داد، گردون، خانمان ما به باد

 

تو فروخفتی به خاک تیره‌گون

اشک من از آتش دل گشت خون

 

از چه دردی با تو گویم داستان؟

کو به شرح غم، بیان و کو زبان؟

 

مادرا! گر چه فزون دیدم بلا

وای‌! وای! از داستان کربلا

 

شور ماتم گشت یکسر نشأتین

از غم و اندوه فرزندت، حسین

 

مادرا! دانم غمت باشد فزون

خفته‌ای در خاک، در دل، موج خون

 

زینبت دانی و‌لیکن بی‌کس است

رنجه مانند گل از خار و خس است

 

با که گوید، گر نگوید با تو راز؟

کیست جز مادر به دختر چاره‌ساز؟

 

با که گوید رازهای سینه‌سوز؟

با که گوید ظلم قوم کینه‌توز؟

 

با که گوید محنت و آلام خویش؟

با که گوید شرح این حال پریش؟

 

مادرا! دل می‌شکافد از ملال

رحمتی تا با تو گویم شرح حال

 

درد و رنج من نداند جز تو کس

نیست جز مادر به دختر هم‌نفس

 

آب گردد دل ز اندیشیدنش

کس ندارد طاقت بشْنیدنش

 

هم تو بشْنو درد جان‌فرسای من

محنت و رنج توان‌فرسای من

 

داشتی، هر چند در هر جا حضور

جلوه‌بخش چشم من بودی چو نور،

 

لیک کاهد درد از اظهارِ درد

بِه که گوید درد، سنگین‌بارِ درد

 

بودی و دیدی که دشمن، هر زمان

چه ستم‌ها کرد با ما خاندان

 

شیوه‌ی ما، صبر بر درد و بلاست

عادت عشّاق، تسلیم و رضاست

 

از جوارت تا به صد خون جگر

کرد فرزند تو آهنگ سفر

 

رفت تا دیوان دین، تدوین کند

سرنوشت عاشقان، تعیین کند

 

قائد غم، کاروان عشق را

برکشید از کعبه سوی کربلا‌

 

کربلا، آن جلوه‌گاه عشق و شور

کربلا، آن مطلع ‌«الله نور»

 

کربلا، میعاد اصحاب یمین

کربلا، میقات ارباب یقین

 

کربلا، آن‌جا که فرزندت حسین

یارجویان درگذشت از نشأتین

 

کربلا، آن‌جا که در طغیان عشق

برگذشت از ماسوا، سلطان عشق

 

کربلا، آن‌جا که نور حق دمید

مظهر حق، «ها هُوالرَّحمن» کشید

 

کربلا، آن‌جا که در هر ذرّه خاک

شد به خون آغشته، مهری تاب‌ناک

 

کربلا، آن‌جا که شد خاک سیاه

از صفا «کحل‌البصر» بر مهر و ماه

 

کربلا، آن‌جا که ذرّات تراب

سرمه شد بر چشم عرش و نُه قباب

 

ساغر غم شد در آن‌جا پُر ز مِی

دور هجر آن‌جا به عاشق گشت، طی

 

کربلا، آن‌جا که معشوق ازل

در تجلّی شد به حُسن «لم‌یزل»

 

آه! مادر! دیدی آن‌جا آشکار

که حسینت بود، یکسر محو یار

 

دیدم و دیدی در آن گرداب خون

که حضوری داشت با عشق درون

 

رازها می‌گفت با جانان خویش

او سراپا جذبه بود و من پریش

 

بود فرزندت چنان موسی به طور

محو از فیض تجلّای ظهور

 

قتلگاهش، جلوه‌گاه حُسن یار

پرتوافشان نور حق از هر کنار

 

چشم حق‌بین تا فروبست از جهان

عشق را گردید، ختم داستان

 

مادرا! دیدی سرشک ناب من

شعله‌ی آه دل بی‌تاب من

 

ماجرایم را تو دانی مو‌به‌مو

نیست دیگر جای ذکر و گفت‌وگو

 

مادرا! راز وقار من ز توست

تا بدین حد، اعتبار من ز توست

 

از تو درس صبر را آموختم

خوشه‌ها از خرمنت اندوختم

 

تو مرا دادی رموز عشق، یاد

تو نهادی شور عشقم در نهاد

 

مر تو را من یادگارم، مادرا!

هرچه دارم از تو دارم، مادرا!

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×