- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۳۳۰۳
- شماره مطلب: ۴۵۴۸
-
چاپ
با آل علی
باز آمد در نظر، بزمی پلید
وه! چه بزمی؟ بزم مِیْشوم یزید
بود مست بادهی کبر و غرور
خوانْد «آلالله» را اندر حضور
یک طرف شادیکنان، اهل جفا
همچو دُر در رشته، آل مصطفی
پیش روی اهل بیت، آن دینتباه
چوب میزد بر لب و دندان شاه
گفت یک تن از میان انجمن:
چوب کین بر این لب و دندان مزن
ظاهراً این چوب بر لب میزنی
باطناً بر قلب زینب، میزنی
کن ترّحم، هان! مزن زین بیشتر
ظالما! بر قلب زینب، نیشتر
در حضور بلبلان گلستان
هی مزن بر گل، تو چوب خیزران
چوب کین و غنچهی گل؟ شرم کن
از رخ بلبل، کمی آزرم کن
پیش روی عترت «خیرالانام»
ای سیهدل! نیست وقت انتقام
کم پریشان کن، دل این جمع را
نزد پروانه مسوزان شمع را
پس به ناگه دختر میر عرب
بازویش بسته ولی بگْشود لب:
اهل بیت توست در پرده، نهان
ما اسیر، اینسان برِ نامحرمان
«لَیتَ اَشیاخی» مخوان، هان! ای دغل!
کم به خود گو «یا یَزیدُ! لاتَشَل»
چوب خوردن در ره حق، عار نیست
دخترش را طاقت دیدار نیست
ورنه آن کاو داده جان در راه دوست
کی شود افسرده از آزار پوست؟
هر که با آل علی دراوفتد
آخر از روی زمین براوفتد
آری، آری؛ آه «مظلوم» حزین
میدهد بر باد، کاخ ظلم و کین
-
بوسۀ تازیانه
بیگل رویت، پدر! از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم، چون تو را دلبر گرفتم
یاد داری قتلگه، نشناختم جسم شریفت؟
خم شدم، بابا! نشانت را ز انگشتر گرفتم
-
معراج عاشق
تا به روی نیزه، جانا! منزل و مأوا گرفتی
در کف غارتگرانی، طاقت از دلها گرفتی
دامن و آغوش ما بگْذاشتی خالیّ و رفتی
جا درون مطبخ خولیّ بیپروا گرفتی
-
قرآن ناطق
قرآن ناطقم! رُخت از من نهان مکن
بیرون توان ز جسم منِ ناتوان مکن
آرام جان من! شب دوشین ندیدمت
ای سدره جا! به مطبخ خولی، مکان مکن
با آل علی
باز آمد در نظر، بزمی پلید
وه! چه بزمی؟ بزم مِیْشوم یزید
بود مست بادهی کبر و غرور
خوانْد «آلالله» را اندر حضور
یک طرف شادیکنان، اهل جفا
همچو دُر در رشته، آل مصطفی
پیش روی اهل بیت، آن دینتباه
چوب میزد بر لب و دندان شاه
گفت یک تن از میان انجمن:
چوب کین بر این لب و دندان مزن
ظاهراً این چوب بر لب میزنی
باطناً بر قلب زینب، میزنی
کن ترّحم، هان! مزن زین بیشتر
ظالما! بر قلب زینب، نیشتر
در حضور بلبلان گلستان
هی مزن بر گل، تو چوب خیزران
چوب کین و غنچهی گل؟ شرم کن
از رخ بلبل، کمی آزرم کن
پیش روی عترت «خیرالانام»
ای سیهدل! نیست وقت انتقام
کم پریشان کن، دل این جمع را
نزد پروانه مسوزان شمع را
پس به ناگه دختر میر عرب
بازویش بسته ولی بگْشود لب:
اهل بیت توست در پرده، نهان
ما اسیر، اینسان برِ نامحرمان
«لَیتَ اَشیاخی» مخوان، هان! ای دغل!
کم به خود گو «یا یَزیدُ! لاتَشَل»
چوب خوردن در ره حق، عار نیست
دخترش را طاقت دیدار نیست
ورنه آن کاو داده جان در راه دوست
کی شود افسرده از آزار پوست؟
هر که با آل علی دراوفتد
آخر از روی زمین براوفتد
آری، آری؛ آه «مظلوم» حزین
میدهد بر باد، کاخ ظلم و کین