- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۲۱۵۰
- شماره مطلب: ۴۵۴۱
-
چاپ
شهر محنت
آه! یاران! روزگارم، شام شد
نوبت شرح ورود شام شد
شام، شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سختتر از کربلا
شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سر بازارها
شام یعنی از جهنّم، شومتر
اهل بیت از کربلا، مظلومتر
شام یعنی ظلم و جور بیحساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب
در ورود شام با شمر لعین
اینچنین گفت «امّکلثوم» حزین:
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پردهپوشان حریم داوریم
خواهی ار ما را بری در شهر شام
از مسیری بر که نبْوَد ازدحام
بلکه کمتر گِرد عترت، صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند
آن جنایتپیشه آن خصم رسول
بر خلاف گفتهی دخت بتول،
داد خبث طینت خود را نشان
بُرد از دروازهی ساعاتشان
پشت آن دروازه، خلقی بیشمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دستهگل
ریختند از هر طرف زنهای شام
آتش و خاکستر از بالای بام
زینب مظلومه بود و گِرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
هیجده آیینهی «حقّالیقین»
هیجده صورت ز صورتآفرین
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببْریده بر پا خاسته
رأس ثاراللَّه ز خون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
آنسوی محمل، سر عبّاس بود
روبهرو با رأس «خیرالنّاس» بود
یک طرف بر نی، سر طفل رباب
بر سر نی داشت، ذکر آبآب
ماه لیلا، جلوهگر بر نوک نی
گه به عمّه، گه به خواهر، چشم وی
بس که بر آل علی، بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت
خصم بدآیین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودیهای شام
کاین اسیران، عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است
طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام
این سخن تا بر یهود، اعلام شد
شامِ ویران، شامتر از شام شد
جملگی آل پیمبر را زدند
دختران نازپرور را زدند
خندههای فتح بر لب میزدند
زخمها بر قلب زینب میزدند
پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه، قرص آفتاب
آفتابی نه، سری در ابر خون
لب، کبود امّا رخ او، لالهگون
بر لبش، ذکر خدا جاری مدام
سنگها از بام گویندش سلام
از یکی پرسید: این سر زآن کیست؟
گفت: این رأس حسین بن علی است
این بُوَد مهر سپهر عالمین
نجل احمد، یوسف زهرا، حسین
وای من! ای وای من! ای وای من!
کاش! میمردم نمیگفتم سخن
آن جنایتپیشه با خشم تمام
زد بر آن سر، سنگی از بالای بام
آن سر، آن آیینهی «حقّالیقین»
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
ریخت زین غم بر سر خورشید، خاک
گشت قلب آسمانها، چاکچاک
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
شهر محنت
آه! یاران! روزگارم، شام شد
نوبت شرح ورود شام شد
شام، شهر محنت و رنج و بلا
شام، یعنی سختتر از کربلا
شام یعنی مرکز آزارها
آل عصمت را سر بازارها
شام یعنی از جهنّم، شومتر
اهل بیت از کربلا، مظلومتر
شام یعنی ظلم و جور بیحساب
اهل بیت عصمت و بزم شراب
در ورود شام با شمر لعین
اینچنین گفت «امّکلثوم» حزین:
ما اسیران، عترت پیغمبریم
پردهپوشان حریم داوریم
خواهی ار ما را بری در شهر شام
از مسیری بر که نبْوَد ازدحام
بلکه کمتر گِرد عترت، صف زنند
خنده و زخم زبان و کف زنند
آن جنایتپیشه آن خصم رسول
بر خلاف گفتهی دخت بتول،
داد خبث طینت خود را نشان
بُرد از دروازهی ساعاتشان
پشت آن دروازه، خلقی بیشمار
رخت نو پوشیده، دست و پا نگار
بهر استقبال، با ساز و دهل
سنگشان در دست، جای دستهگل
ریختند از هر طرف زنهای شام
آتش و خاکستر از بالای بام
زینب مظلومه بود و گِرد وی
هیجده خورشید، بر بالای نی
هیجده آیینهی «حقّالیقین»
هیجده صورت ز صورتآفرین
هیجده ماه به خون آراسته
با سر ببْریده بر پا خاسته
رأس ثاراللَّه ز خون بسته نقاب
سایبان زینب اندر آفتاب
آنسوی محمل، سر عبّاس بود
روبهرو با رأس «خیرالنّاس» بود
یک طرف بر نی، سر طفل رباب
بر سر نی داشت، ذکر آبآب
ماه لیلا، جلوهگر بر نوک نی
گه به عمّه، گه به خواهر، چشم وی
بس که بر آل علی، بیداد رفت
داستان کربلا از یاد رفت
خصم بدآیین به جای احترام
کرد اعلان بر یهودیهای شام
کاین اسیران، عترت پیغمبرند
وین زنان از خاندان حیدرند
این سر فرزند پاک حیدر است
روز، روز انتقام خیبر است
طبق فرمان امیر شهر شام
جمله آزادید بهر انتقام
این سخن تا بر یهود، اعلام شد
شامِ ویران، شامتر از شام شد
جملگی آل پیمبر را زدند
دختران نازپرور را زدند
خندههای فتح بر لب میزدند
زخمها بر قلب زینب میزدند
پیر زالی دید در شام خراب
بر فراز نیزه، قرص آفتاب
آفتابی نه، سری در ابر خون
لب، کبود امّا رخ او، لالهگون
بر لبش، ذکر خدا جاری مدام
سنگها از بام گویندش سلام
از یکی پرسید: این سر زآن کیست؟
گفت: این رأس حسین بن علی است
این بُوَد مهر سپهر عالمین
نجل احمد، یوسف زهرا، حسین
وای من! ای وای من! ای وای من!
کاش! میمردم نمیگفتم سخن
آن جنایتپیشه با خشم تمام
زد بر آن سر، سنگی از بالای بام
آن سر، آن آیینهی «حقّالیقین»
اوفتاد از نیزه بر روی زمین
ریخت زین غم بر سر خورشید، خاک
گشت قلب آسمانها، چاکچاک