- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۵
- بازدید: ۱۷۲۳
- شماره مطلب: ۴۵۱۷
-
چاپ
هلال زینب
کوفیان را دیده از غم، اشکبار
اندر آن هنگامه از خرد و کبار
بانوی دین دید چون افغانشان
از مصائب، دیدهی گریانشان،
گفت: مردم! پس که ما را کشته است؟
که حسینم را به خون آغشته است؟
خود حسین را کشته و زاری کنید؟!
بهر او اینک عزاداری کنید؟!
حق بگریاند شما را دیدگان!
دائماً، در این جهان و آن جهان
زینب غمدیده در شور و نوا
ناگهان بشْنید صوتی آشنا
وه! چه صوتی؟ آیت و الهام رب
وه! چه نوری؟ سورهی کهفش به لب
سر ز محمل کرد بیرون با خروش
تا که بیند چیست آن بانگ سروش
دید ماهی بر سر نی جلوهگر
کز فروغش محو، خورشید و قمر
چون هلالی کز افق گردد عیان
با سرانگشتان دهند او را نشان
بنت زهرا، دخت شاه اولیا
شد مخاطب با عزیز مصطفی:
ای هلال زینب! ای نیکوجمال!
ماه برج عزّ و خورشید جلال!
شد طلوعت دیر، بهر خواهرت
شد غروبت زود و بر نی شد سرت
رأس خونین! از چه دور از پیکری؟
از چه رو پُرخاک و پُرخاکستری؟
تو به ذکر آیهی «کهفالرّقیم»
قصّهی تو بس عجیب است و عظیم
ناله کن، «آذر»! به صد اندوه و غم
یاد کن از آن اسیران ستم
-
بیتالاحزان
باز گشتم با غم و محنت، قرین
یادم آمد از غم «امّالبنین»
شد ز دشت کربلا چون باخبر
«بیتالاحزان» در بقیعش شد مقر
-
یا جّدا!
چون «بشیر» از امر زینالعابدین
وارد شهر مدینه شد غمین
بانگ زد: یا اهل یثرب! خاص و عام
بعد از این اندر مدینه «لامُقام»
-
بوی مشک
اهل بیت شاه دین با صد نوا
بار بر بستند از شام بلا
ره بپیمودند چندی بیقرار
تا که دشت کربلا شد آشکار
هلال زینب
کوفیان را دیده از غم، اشکبار
اندر آن هنگامه از خرد و کبار
بانوی دین دید چون افغانشان
از مصائب، دیدهی گریانشان،
گفت: مردم! پس که ما را کشته است؟
که حسینم را به خون آغشته است؟
خود حسین را کشته و زاری کنید؟!
بهر او اینک عزاداری کنید؟!
حق بگریاند شما را دیدگان!
دائماً، در این جهان و آن جهان
زینب غمدیده در شور و نوا
ناگهان بشْنید صوتی آشنا
وه! چه صوتی؟ آیت و الهام رب
وه! چه نوری؟ سورهی کهفش به لب
سر ز محمل کرد بیرون با خروش
تا که بیند چیست آن بانگ سروش
دید ماهی بر سر نی جلوهگر
کز فروغش محو، خورشید و قمر
چون هلالی کز افق گردد عیان
با سرانگشتان دهند او را نشان
بنت زهرا، دخت شاه اولیا
شد مخاطب با عزیز مصطفی:
ای هلال زینب! ای نیکوجمال!
ماه برج عزّ و خورشید جلال!
شد طلوعت دیر، بهر خواهرت
شد غروبت زود و بر نی شد سرت
رأس خونین! از چه دور از پیکری؟
از چه رو پُرخاک و پُرخاکستری؟
تو به ذکر آیهی «کهفالرّقیم»
قصّهی تو بس عجیب است و عظیم
ناله کن، «آذر»! به صد اندوه و غم
یاد کن از آن اسیران ستم