- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۱۰
- بازدید: ۳۶۳۶
- شماره مطلب: ۴۴۸
-
چاپ
نی نامه
خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نینامهای دیگر سرودن
نوای نی، نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
نوای نی نوای بینواییست
هوای نالههایش نینواییست
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل، بیماری سنگ
قلم تصویر جانکاهیست از نی
علم تمثیل کوتاهیست از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سرِ او را به خط نی رقم زد
دل نی نالهها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که اینسان شد پریشان بیشه نی؟
سری سرمست شور و بیقراری
چو مجنون در هوای نیسواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت غم دیرینۀ او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشناییست
به هم اعضای او، وصل از جداییست
سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردیده، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری بر نیزهای، منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پردهای دیگر بخواند
نیستان را به آتش میکشاند
سزد گر چشمها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بیسر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنهها زیر سر اوست
-
به روی نیزه و شیرین زبانی!
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرینزبانی!
عجب نبود ز نی شکرفشانی
-
صبر زینب (س)
دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر
دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته
-
ظهر روز دهم
شور محشر بود
نوبت یک یار دیگر بود
باز میدان از خودش پرسید:
«نوبت جولان اسب کیست؟»
دشت، ساکت بود
از میان آسمان خیمههایدوست
ناگهان رعد گران برخاست
این صدای اوست!
نی نامه
خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن
خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نینامهای دیگر سرودن
نوای نی، نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است
نوای نی نوای بینواییست
هوای نالههایش نینواییست
نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل، بیماری سنگ
قلم تصویر جانکاهیست از نی
علم تمثیل کوتاهیست از نی
خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سرِ او را به خط نی رقم زد
دل نی نالهها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز
چه رفت آن روز در اندیشه نی
که اینسان شد پریشان بیشه نی؟
سری سرمست شور و بیقراری
چو مجنون در هوای نیسواری
پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت غم دیرینۀ او
غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست
دلش را با غریبی، آشناییست
به هم اعضای او، وصل از جداییست
سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردیده، گه دال
ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد
سری بر نیزهای، منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل
چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟
گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی
چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد
به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی
اگر نی پردهای دیگر بخواند
نیستان را به آتش میکشاند
سزد گر چشمها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند
شگفتا بیسر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!
ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنهها زیر سر اوست