- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۶۷۱
- شماره مطلب: ۴۴۶۰
-
چاپ
عرض مدیح
بر سر آنم که تا ز طبع ثنا خوان
عرض مدیحی کنم، ستوده و شایان
بهر خدیوی که یادگار جهان داشت
از تقی متّقی شاهِ خراسان
مظهر یزدان و مقتدای دو عالم
حجّت بر حق، ولی قادر سبحان
شاه جهان و امام عاشر ملّت
مظهر هستی، امین حضرت یزدان
نام همایون آن خدیو مؤیّد
حضرت او را، همی به حجّت و برهان،
هست علی، ارتفاع شأن علی بین
کآمده مشتق ز نام خالق رحمان
عالِم و هادی، تقی و ناصح و طیّب
فاضل و فتّاح، نجل زادۀ عمران
گر چه فعیل است، فاعل است، به معنا
حکمت لقمان از او و تاج سلیمان
نام نیکویش علی و بر همه اعلا
اوست نگهبان شرع و حافظ قرآن
نام، علی، در لقب، نقی و به کنیه
بوالحسن، ابن الرّضا و هادی انسان
آه که از گَردِش سپهر مشعبد!،
آه که از سوء سِیر طارم کیهان!،
این شه و با این جلال و رتبه و دانش،
این مه و با این کمال و مرتبه و شان،
گشت گرفتار ظلم و جور اعادی
یوسف دین شد، دچار حیلۀ گرگان
جعفر بِن معتصم که بُد متوکّل
عازم قتلش شد، از ستیزۀ عدوان
زهر نهانی به او خورانْد ز کینه
خانۀ دین را نمود، یکسره ویران
لخت جگرهای او ز سودۀ الماس
ریخت به دامن، بسان لؤلؤ مرجان
ای که تو را در عزای آن شه بی کس
ریخت کنون، گوهر سرشک به دامان!
گریه نما از برای جدّ کبارش
زادۀ زهرا، خدیو عرصۀ امکان
خسرو ایمان، حسین که پیکر پاکش
شد هدف تیر و تیغ و نیزه و پیکان
گشت ز داغ برادرش، کمرش خم
خاطر او، در الم ز فُرقتِ یاران
یک طرف آواز طبل کوس اعادی
یک طرف افغان تشنه کامی طفلان
یک طرف افتاد نعش اکبر ناکام
یک طرف افتاد جسم اصغر نالان
یک طرف از خون، خضاب، کاکل قاسم
مادرش از هجر او، به ناله و افغان
آه از آن دم! که شاه تشنه لب، از زین
گشت نگون، همچو عرش خالق سبحان
تیر و سنان، چاک کرده پهلوی پاکش
گشت جدا حنجرش ز خنجر برّان
گاه سر او، به نیزه، گاه به مطبخ
گاه به بزم یزید و چوب خزیران
سیّد سجّاد را، روانه، فلک کرد
با غل و زنجیر، نزد زادۀ سفیان
خواهر غم دیده، بی برادر و بی یار
گه به خیام و گهی به دشت و بیابان
از غم تنهایی و اسیری و غربت
سوخت دل خیمهها، به جمع پریشان
حضرت خیر النّسا، شفیعۀ محشر
مطبخ خولی نمود، روضۀ رضوان
گاه ببوید، شکنج موی حسینش
گاه ببوسد، گلوی خسرو عطشان
مریم و حوّا و آسیه، همه بودند
هاجر و بلقیس و مام موسی عمران
شیث و خلیل، ارمیا و صالح و ذوالکفل
آدم و ایّوب و نوح و یوشع و لقمان
یونس و الیاس و خضر و موسی و عیسی
یوسف و یعقوب و دانیال و سلیمان
گشت قیامت عیان ز مطبخ خولی
شورش محشر، پدید گشت و نمایان
جنّ و مَلَک، اِنس و وحش و طیر، تمامی
جمله قرین غمند و ناله و افغان
«بدری»، از این غم شده است، همچو هلالی
سیل سرشکش بُوَد، چو ابر بهاران
هست پیاپی، رجای واثقش از حق
عفو تمام ذنوب، رحمت و غفران
بر حق اسماء ذات پاک تو! یا رب!
بر حق نور علی عالی عمران!
هر که نباشد مطیع احمد و آلش
ریشۀ هستیاش، کَنده باد ز بنیان!
هر که به ترویج شرع پاک رسول است
باد قرین، در جنان، به خیر و به ایمان!
گر نبُدی لطف پاک شرع محمّد،
گر نبُدی مهرِ هشت و چارِ امامان،
عالم و آدم نبود، بلکه قیامت
جنّت و کوثر نبود و روضۀ رضوان
نور خدا، نور پاک خسرو دین است
آیۀ نور، این زمان، بخوان، تو ز قرآن
عرض مدیح
بر سر آنم که تا ز طبع ثنا خوان
عرض مدیحی کنم، ستوده و شایان
بهر خدیوی که یادگار جهان داشت
از تقی متّقی شاهِ خراسان
مظهر یزدان و مقتدای دو عالم
حجّت بر حق، ولی قادر سبحان
شاه جهان و امام عاشر ملّت
مظهر هستی، امین حضرت یزدان
نام همایون آن خدیو مؤیّد
حضرت او را، همی به حجّت و برهان،
هست علی، ارتفاع شأن علی بین
کآمده مشتق ز نام خالق رحمان
عالِم و هادی، تقی و ناصح و طیّب
فاضل و فتّاح، نجل زادۀ عمران
گر چه فعیل است، فاعل است، به معنا
حکمت لقمان از او و تاج سلیمان
نام نیکویش علی و بر همه اعلا
اوست نگهبان شرع و حافظ قرآن
نام، علی، در لقب، نقی و به کنیه
بوالحسن، ابن الرّضا و هادی انسان
آه که از گَردِش سپهر مشعبد!،
آه که از سوء سِیر طارم کیهان!،
این شه و با این جلال و رتبه و دانش،
این مه و با این کمال و مرتبه و شان،
گشت گرفتار ظلم و جور اعادی
یوسف دین شد، دچار حیلۀ گرگان
جعفر بِن معتصم که بُد متوکّل
عازم قتلش شد، از ستیزۀ عدوان
زهر نهانی به او خورانْد ز کینه
خانۀ دین را نمود، یکسره ویران
لخت جگرهای او ز سودۀ الماس
ریخت به دامن، بسان لؤلؤ مرجان
ای که تو را در عزای آن شه بی کس
ریخت کنون، گوهر سرشک به دامان!
گریه نما از برای جدّ کبارش
زادۀ زهرا، خدیو عرصۀ امکان
خسرو ایمان، حسین که پیکر پاکش
شد هدف تیر و تیغ و نیزه و پیکان
گشت ز داغ برادرش، کمرش خم
خاطر او، در الم ز فُرقتِ یاران
یک طرف آواز طبل کوس اعادی
یک طرف افغان تشنه کامی طفلان
یک طرف افتاد نعش اکبر ناکام
یک طرف افتاد جسم اصغر نالان
یک طرف از خون، خضاب، کاکل قاسم
مادرش از هجر او، به ناله و افغان
آه از آن دم! که شاه تشنه لب، از زین
گشت نگون، همچو عرش خالق سبحان
تیر و سنان، چاک کرده پهلوی پاکش
گشت جدا حنجرش ز خنجر برّان
گاه سر او، به نیزه، گاه به مطبخ
گاه به بزم یزید و چوب خزیران
سیّد سجّاد را، روانه، فلک کرد
با غل و زنجیر، نزد زادۀ سفیان
خواهر غم دیده، بی برادر و بی یار
گه به خیام و گهی به دشت و بیابان
از غم تنهایی و اسیری و غربت
سوخت دل خیمهها، به جمع پریشان
حضرت خیر النّسا، شفیعۀ محشر
مطبخ خولی نمود، روضۀ رضوان
گاه ببوید، شکنج موی حسینش
گاه ببوسد، گلوی خسرو عطشان
مریم و حوّا و آسیه، همه بودند
هاجر و بلقیس و مام موسی عمران
شیث و خلیل، ارمیا و صالح و ذوالکفل
آدم و ایّوب و نوح و یوشع و لقمان
یونس و الیاس و خضر و موسی و عیسی
یوسف و یعقوب و دانیال و سلیمان
گشت قیامت عیان ز مطبخ خولی
شورش محشر، پدید گشت و نمایان
جنّ و مَلَک، اِنس و وحش و طیر، تمامی
جمله قرین غمند و ناله و افغان
«بدری»، از این غم شده است، همچو هلالی
سیل سرشکش بُوَد، چو ابر بهاران
هست پیاپی، رجای واثقش از حق
عفو تمام ذنوب، رحمت و غفران
بر حق اسماء ذات پاک تو! یا رب!
بر حق نور علی عالی عمران!
هر که نباشد مطیع احمد و آلش
ریشۀ هستیاش، کَنده باد ز بنیان!
هر که به ترویج شرع پاک رسول است
باد قرین، در جنان، به خیر و به ایمان!
گر نبُدی لطف پاک شرع محمّد،
گر نبُدی مهرِ هشت و چارِ امامان،
عالم و آدم نبود، بلکه قیامت
جنّت و کوثر نبود و روضۀ رضوان
نور خدا، نور پاک خسرو دین است
آیۀ نور، این زمان، بخوان، تو ز قرآن