مشخصات شعر

آرام جانم می‌رود

گفت اى خدا! تو آگهى کآرام جانم مى‏‌رود

در رفتن این نوجوان، از تن روانم مى‌‏رود

 

«در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعى سخن

من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم مى‏‌رود»

 

اى نوبهار! آمد دى‏‌ات، دیگر کجا بینم؟ کى‏‌ات؟

تو می‌‏روىّ و از پى‌ات، صبر و توانم مى‏‌رود

 

گر بر خلاف کام تو، سنگى خورد بر جام تو

اى نامور! جز نام تو، کى بر زبانم مى‏‌رود؟

 

تندى مکن، اى نوجوان! آهسته، اى آرام جان!

بنگر که همراهت چسان، آه و فغانم مى‏‌رود

 

کوتاهى، اى خیل عرب! از عمر گل نبْوَد عجب

سوزم که این گل خشک‌لب، از گلسِتانم مى‏‌رود

 

باغت خراب، اى باغبان! دیگر نخسبى شادمان!

کاینک چنین سروى روان، از بوستانم مى‌‏رود

 

روزت سیاه، اى چرخ دون! مهر و مهت گردد نگون!

کز جور تو ماهم کنون، از آسمانم مى‌‏رود

 

آرام جانم می‌رود

گفت اى خدا! تو آگهى کآرام جانم مى‏‌رود

در رفتن این نوجوان، از تن روانم مى‌‏رود

 

«در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعى سخن

من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم مى‏‌رود»

 

اى نوبهار! آمد دى‏‌ات، دیگر کجا بینم؟ کى‏‌ات؟

تو می‌‏روىّ و از پى‌ات، صبر و توانم مى‏‌رود

 

گر بر خلاف کام تو، سنگى خورد بر جام تو

اى نامور! جز نام تو، کى بر زبانم مى‏‌رود؟

 

تندى مکن، اى نوجوان! آهسته، اى آرام جان!

بنگر که همراهت چسان، آه و فغانم مى‏‌رود

 

کوتاهى، اى خیل عرب! از عمر گل نبْوَد عجب

سوزم که این گل خشک‌لب، از گلسِتانم مى‏‌رود

 

باغت خراب، اى باغبان! دیگر نخسبى شادمان!

کاینک چنین سروى روان، از بوستانم مى‌‏رود

 

روزت سیاه، اى چرخ دون! مهر و مهت گردد نگون!

کز جور تو ماهم کنون، از آسمانم مى‌‏رود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×