- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۱۰
- بازدید: ۱۵۴۳
- شماره مطلب: ۴۳۷
-
چاپ
پیشامد زیبا
گرچه روزی تلختر از روز عاشورا نبود
آنچه ما دیدیم جز پیشامدی زیبا نبود
عشق میفرمود: «باید رفت»، میرفتند و هیچ
بیمشان از تیرهای تلخ و بیپروا نبود
خیمهها از مرد خالی میشد، اما همچنان
اهل بیت عشق در مردانگی تنها نبود
آفتاب ظهر عاشورا به سختی میگریست
کودکان لبتشنه بودند و کسی سقّا نبود
آسمان میسوخت از داغی که بر دل داشت، آه
کودکی آتش به دامن میشد و بابا نبود
کاروان کمکم به سمت ناکجا میرفت و کاش
بازگشتی این سفر را باز از آنجا نبود
-
از آبها آبرو برد
خورشید آن روز، آن جا، در آن شب ستان چه میکرد؟
آیینه در آن هیاهو در آن بیابان چه میکرد؟
آتش که شیطان محض است در خیمهها چنگ انداخت
با دامنی شعلهور آه، بانوی باران چه میکرد؟
-
غزل آتش
خونی چکید و حنجرۀ خاک جان گرفت
بغضی شکست و دامن هفتآسمان گرفت
آبی که دستبوس عطش بود، شعله زد
آتش، سراغ خیمۀ رنگینکمان گرفت
پیشامد زیبا
گرچه روزی تلختر از روز عاشورا نبود
آنچه ما دیدیم جز پیشامدی زیبا نبود
عشق میفرمود: «باید رفت»، میرفتند و هیچ
بیمشان از تیرهای تلخ و بیپروا نبود
خیمهها از مرد خالی میشد، اما همچنان
اهل بیت عشق در مردانگی تنها نبود
آفتاب ظهر عاشورا به سختی میگریست
کودکان لبتشنه بودند و کسی سقّا نبود
آسمان میسوخت از داغی که بر دل داشت، آه
کودکی آتش به دامن میشد و بابا نبود
کاروان کمکم به سمت ناکجا میرفت و کاش
بازگشتی این سفر را باز از آنجا نبود