- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۵۹۸
- شماره مطلب: ۴۳۴۹
-
چاپ
گلنار زخم
شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش
تو خصم بین که به یغما، زره بَرَد ز تنش
زره به غارت اگر بُرد، خصم خیره، چه غم؟
که بود جوشن تن، زلفهای پرشکنش
چو آب بست به گلزار بوتراب، سپهر
که خون چکد همه از چشم لالۀ دمنش
یکی به حکم تفرّج به نینوا بگذر
پُر از شقایق و گلنارِ زخم بین چمنش
شهی که سُندس فردوس بود، پوشش او
روا ندید به تن، خصم، جامۀ کهنش
لبی که روح قُدُس از دمش سخنگو شد
شگفت بین که بریدند در دهن، سخنش!
تنی ضعیف که پاسی فزون نمانْد درست
صبا به بیهُده کردی ز خار و خس، کفنش
دگر بشیر به کنعان چه ارمغان آرد؟
ز یوسفی که قبا کرده گرگ، پیرهنش
سپهر، کاش چو میداد مُلک جم بر باد،
همین به خاتم از او بود قانع، اهرمنش!
چراغ دودۀ طاها فلک به یثرب کُشت
ز قصر شام سر آورْد، دود انجمنش
زمانه گلشن زهرا، چنان به یغما داد
که بار قافله شد، ارغوان و یاسمنش
فلک! سری که سرودش، کلام یزدان بود
نبود درخورِ چوبِ جفا، لب و دهنش
گهش به دیر نشاندی، گهش به قعر تنور
گهی به کوچه و بازار، پیش مرد و زنش
مگر وفا به مکافات روز بدر نکرد؟
تطاولی که کشید از تو، جسم ممتحنش
-
خضرا و غبرا
ای ز داغ تو روان، خون دل از دیدهی حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخهی صور
خاکبیزان به سر، اندر سر جسم تو بنات
اشکریزان به بر از سوگ تو، شَعرای عبور
-
آهوان حرم
چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد
صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد
قوم یهود از پی تأیید کیش خویش
سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد
-
میر کاروان
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز
بر کشتگان بیکفنِ خود، نماز کن
-
یا ایّها العزیز!
اندر جهان، عیان شده غوغای رستخیز
ای قامت تو، شور قیامت! به پای خیز
زینب بَرَت بضاعت مزجات، جان به کف
آورده با ترانهی «یا ایُّها العزیز!»
گلنار زخم
شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش
تو خصم بین که به یغما، زره بَرَد ز تنش
زره به غارت اگر بُرد، خصم خیره، چه غم؟
که بود جوشن تن، زلفهای پرشکنش
چو آب بست به گلزار بوتراب، سپهر
که خون چکد همه از چشم لالۀ دمنش
یکی به حکم تفرّج به نینوا بگذر
پُر از شقایق و گلنارِ زخم بین چمنش
شهی که سُندس فردوس بود، پوشش او
روا ندید به تن، خصم، جامۀ کهنش
لبی که روح قُدُس از دمش سخنگو شد
شگفت بین که بریدند در دهن، سخنش!
تنی ضعیف که پاسی فزون نمانْد درست
صبا به بیهُده کردی ز خار و خس، کفنش
دگر بشیر به کنعان چه ارمغان آرد؟
ز یوسفی که قبا کرده گرگ، پیرهنش
سپهر، کاش چو میداد مُلک جم بر باد،
همین به خاتم از او بود قانع، اهرمنش!
چراغ دودۀ طاها فلک به یثرب کُشت
ز قصر شام سر آورْد، دود انجمنش
زمانه گلشن زهرا، چنان به یغما داد
که بار قافله شد، ارغوان و یاسمنش
فلک! سری که سرودش، کلام یزدان بود
نبود درخورِ چوبِ جفا، لب و دهنش
گهش به دیر نشاندی، گهش به قعر تنور
گهی به کوچه و بازار، پیش مرد و زنش
مگر وفا به مکافات روز بدر نکرد؟
تطاولی که کشید از تو، جسم ممتحنش