مشخصات شعر

ناشکیبی

شطّ فرات از آتش حسرت، کباب شد

وز تشنگیش از عرق خجلت، آب شد

 

در حلق ساکنان بهشت، آب سلسبیل

بر یاد تشنه‌کامی او، خون ناب شد

 

جبریل، دست بر سر و سر بُرد زیر بال

چون دست بر عنان زد و پا در رکاب شد

 

خود پس چرا نداد کسی دادِ اهل‌بیت؟

کز آن غریو و غلغله، روز حساب شد

 

امر شکیب کرد حرم را و خویشتن

بر ناشکیبی همه، بی‌‌صبر و تاب شد

 

عمر از فرازِ روی و اجل در قفای او

این بی‌درنگ آمد و آن باشتاب شد

 

از صدر تا به صف، همه لرزید عرش و فرش

در صف چو صدر زین، تهی از آن جناب شد

 

چرخ از رَوش ستاد و زمین در تپش فتاد

زیر و زبر، جهان، همه پُر انقلاب شد

 

از آه و اشک، سینه و دامان باغ و دشت

صحرای آتش آمد و دریای آب شد

 

تا خون حلق او، کف صحرا نگار کرد

از خون دیده، دامن زهرا، خضاب شد

 

ساکن شو، ای فلک! که در این دورِ دیرپای

بطحا و یثرب از حرکاتت، خراب شد

 

زآن خونِ بی‌گناه، عجب‌تر که آن گروه

خشنود از این شدند که کاری ثواب شد

 

آه از دمی! که فارِس میدان کربلا

چون اشک خود فتاد، به دامان کربلا

 

ناشکیبی

شطّ فرات از آتش حسرت، کباب شد

وز تشنگیش از عرق خجلت، آب شد

 

در حلق ساکنان بهشت، آب سلسبیل

بر یاد تشنه‌کامی او، خون ناب شد

 

جبریل، دست بر سر و سر بُرد زیر بال

چون دست بر عنان زد و پا در رکاب شد

 

خود پس چرا نداد کسی دادِ اهل‌بیت؟

کز آن غریو و غلغله، روز حساب شد

 

امر شکیب کرد حرم را و خویشتن

بر ناشکیبی همه، بی‌‌صبر و تاب شد

 

عمر از فرازِ روی و اجل در قفای او

این بی‌درنگ آمد و آن باشتاب شد

 

از صدر تا به صف، همه لرزید عرش و فرش

در صف چو صدر زین، تهی از آن جناب شد

 

چرخ از رَوش ستاد و زمین در تپش فتاد

زیر و زبر، جهان، همه پُر انقلاب شد

 

از آه و اشک، سینه و دامان باغ و دشت

صحرای آتش آمد و دریای آب شد

 

تا خون حلق او، کف صحرا نگار کرد

از خون دیده، دامن زهرا، خضاب شد

 

ساکن شو، ای فلک! که در این دورِ دیرپای

بطحا و یثرب از حرکاتت، خراب شد

 

زآن خونِ بی‌گناه، عجب‌تر که آن گروه

خشنود از این شدند که کاری ثواب شد

 

آه از دمی! که فارِس میدان کربلا

چون اشک خود فتاد، به دامان کربلا

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×