مشخصات شعر

دریای عطش (بند نخست)

بر خشکی کامم بچکان شهد جنان را
تا شعله شوم خرمن دلسوختگان را

 

در پهنۀ دریای عطش سوته دلانیم
آغوش، تویی خستگی همسفران را

 

ما طاقتمان نیست که از ناله گریزیم
سرریز کن این بغض نهان در هیجان را

 

تا چشمۀ خورشید ز چشمان تو جاری‌ست
تسخیر کن این آینۀ اشک­فشان را

 

با اذن خدا شاید اگر روز برآید
بعد از شب چشمان تو این مرده جهان را

 

آواز شد آغاز شبی را که اسیر است
آرام شد آرام تبی که ضربان را...

 

رقصیدن خورشید سر منبری از نی
در خلسه فرو برده سخنران زمان را

 

سردار سرافراز به چشمان درخشان
لبخند شده بارقۀ اشکِ روان را

 

آتش زده امروز فرات از عطش ما
با جان جگر سوخته‌اش هفت کران را

 

با قلب تو دیدیم قیامت شده بودی
وقتی که شنیدیم غم بانگ اذان را

 

وقتی که شنیدیم ز بریانی ِ شن‌ها
یا از نفس ِ سرخ ِ فلق ماتمشان را

 

در سینه غم توست اگر چشم خموش است
وقت است که فریاد کنیم آتشمان را:

 

ما لشگر عشقیم و سپهدار حسین است
بر جان جهان سید و سالار حسین است

دریای عطش (بند نخست)

بر خشکی کامم بچکان شهد جنان را
تا شعله شوم خرمن دلسوختگان را

 

در پهنۀ دریای عطش سوته دلانیم
آغوش، تویی خستگی همسفران را

 

ما طاقتمان نیست که از ناله گریزیم
سرریز کن این بغض نهان در هیجان را

 

تا چشمۀ خورشید ز چشمان تو جاری‌ست
تسخیر کن این آینۀ اشک­فشان را

 

با اذن خدا شاید اگر روز برآید
بعد از شب چشمان تو این مرده جهان را

 

آواز شد آغاز شبی را که اسیر است
آرام شد آرام تبی که ضربان را...

 

رقصیدن خورشید سر منبری از نی
در خلسه فرو برده سخنران زمان را

 

سردار سرافراز به چشمان درخشان
لبخند شده بارقۀ اشکِ روان را

 

آتش زده امروز فرات از عطش ما
با جان جگر سوخته‌اش هفت کران را

 

با قلب تو دیدیم قیامت شده بودی
وقتی که شنیدیم غم بانگ اذان را

 

وقتی که شنیدیم ز بریانی ِ شن‌ها
یا از نفس ِ سرخ ِ فلق ماتمشان را

 

در سینه غم توست اگر چشم خموش است
وقت است که فریاد کنیم آتشمان را:

 

ما لشگر عشقیم و سپهدار حسین است
بر جان جهان سید و سالار حسین است

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×