- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۸۹۰
- شماره مطلب: ۴۲۸۶
-
چاپ
مهد خواب
شاهی که بود چشم جهان بر جناب او
نگْرفت کس به وقت سواری، رکاب او
بر زین نشست و جانب میدان شتاب کرد
کاش ایستاده بود، سپهر از شتاب او
بلبل به ناله آمد و گل جامه چاک کرد
از نالۀ سکینه و آه رباب او
از لاله، خون چکید و ز داغش، چو شمع سوخت
آگه چو شد ز داغ دل بیحساب او
آمد به رزمگاه و زد از آه پُر شرار
آتش چنان که شد دل عالم، کباب او
گفت: ای گروه بیخبر از روز انتقام!
شرم از خدا و بیم ز روز عقاب او
جدّم رسول اکرم و مامم بُوَد بتول
بابم علی که کرد نبی، انتخاب او
گر سنگ خاره بُد دل آن قوم، میگداخت
از گفتۀ شررزن و سوز خطاب او
دردا! که رحم، دشمن بیدادگر نکرد
بر سینۀ پُر آتش و چشم پُر آب او
آن دیده کش نبود ز دیدار حق، حجاب
سوز عطش، چو دود سیه شد، حجاب او
بحر کرم نمود ز دونان، سؤال آب
جز ناوک سه شعبه، نیامد جواب او
شد روزگار عالمیان، تیره همچو شام
در خون چو غرقه شد، رخ چون آفتاب او
خفت از جفا به دامن خاک، آن که بُد مدام
دامان مصطفی ز شرف، مهد خواب او
کاش آن زمانه، صاحب جانی نمانده بود!
بَل کز زمانه، نام و نشانی نمانده بود!
مهد خواب
شاهی که بود چشم جهان بر جناب او
نگْرفت کس به وقت سواری، رکاب او
بر زین نشست و جانب میدان شتاب کرد
کاش ایستاده بود، سپهر از شتاب او
بلبل به ناله آمد و گل جامه چاک کرد
از نالۀ سکینه و آه رباب او
از لاله، خون چکید و ز داغش، چو شمع سوخت
آگه چو شد ز داغ دل بیحساب او
آمد به رزمگاه و زد از آه پُر شرار
آتش چنان که شد دل عالم، کباب او
گفت: ای گروه بیخبر از روز انتقام!
شرم از خدا و بیم ز روز عقاب او
جدّم رسول اکرم و مامم بُوَد بتول
بابم علی که کرد نبی، انتخاب او
گر سنگ خاره بُد دل آن قوم، میگداخت
از گفتۀ شررزن و سوز خطاب او
دردا! که رحم، دشمن بیدادگر نکرد
بر سینۀ پُر آتش و چشم پُر آب او
آن دیده کش نبود ز دیدار حق، حجاب
سوز عطش، چو دود سیه شد، حجاب او
بحر کرم نمود ز دونان، سؤال آب
جز ناوک سه شعبه، نیامد جواب او
شد روزگار عالمیان، تیره همچو شام
در خون چو غرقه شد، رخ چون آفتاب او
خفت از جفا به دامن خاک، آن که بُد مدام
دامان مصطفی ز شرف، مهد خواب او
کاش آن زمانه، صاحب جانی نمانده بود!
بَل کز زمانه، نام و نشانی نمانده بود!