- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۴۲۱
- شماره مطلب: ۴۲۶۷
-
چاپ
فراق یار
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:
«فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت»[i]
پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست
«شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت»
به گریه گفت: مکن ترک ما، برای خدا
«که این سخن به مَثَل، مور با سلیمان گفت»
زُدود اشک ز چشمش، به صبر فرمان داد
«قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت»
به انتظار پدر، پیش خیمهگاه نشست
«هر آن چه گفت بَرید صبا، پریشان گفت»
چو ناامید ز دیدار دوست شد، گفتا:
«که ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت!»
چو دید بر سر نی، رأس باب خود را گفت:
«که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت»
که گفته است ز «حافظ»، «خِرَد» نگیرد فیض؟
«من این نگفتهام، آن کس که گفت بهتان گفت»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 522)
-
شکر و شکایت
صبر جمیل زینب، صبری است بینهایت
«گر نکتهدان عشقی، بشْنو تو این حکایت»[i]
رأس پدر رقیّه، بر کف گرفت و گفتا:
«با یار دلنوازم، شُکری است با شکایت»
-
مقام قرب
ز شام رفتنِ زینب، مگو دلم چون است؟
«ز گریه مردم چشمم، نشسته در خون است»[i]
من از حدیث یزید و سر حسین و عصا
«ز جام غم، می لعلی که میخورم، خون است»
-
رسوایی یزید
بگفت زینب غمدیده، با دلی غمناک:
«گرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک»[i]
به دوستیّ تو سوگند! صبر پیشه کنم
«هزار دشمنم ار میکنند، قصد هلاک»
فراق یار
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:
«فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت»[i]
پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست
«شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت»
به گریه گفت: مکن ترک ما، برای خدا
«که این سخن به مَثَل، مور با سلیمان گفت»
زُدود اشک ز چشمش، به صبر فرمان داد
«قبول کرد به جان، هر سخن که جانان گفت»
به انتظار پدر، پیش خیمهگاه نشست
«هر آن چه گفت بَرید صبا، پریشان گفت»
چو ناامید ز دیدار دوست شد، گفتا:
«که ترک صحبت یاران خود، چه آسان گفت!»
چو دید بر سر نی، رأس باب خود را گفت:
«که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت»
که گفته است ز «حافظ»، «خِرَد» نگیرد فیض؟
«من این نگفتهام، آن کس که گفت بهتان گفت»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 522)