مشخصات شعر

دل بردی از من به یغما

می‌گفت شاه شهیدان، با زینب، ای خواهر من!

چون خصم با تیغ برّان، بُرّد سر از پیکر من،

 

برعهد یزدان وفا کن، دل را رضا بر قضا کن

آهسته چون نی ‌نوا کن، بر نی چو بینی سر من

 

گر بسته شد باب چاره، بر رویت از هر کناره

بر تن مکن جامه پاره، ای خواهر مضطر من!

 

آخر از این دار ششدر، رفتند ای جان خواهر!

هم جدّ پاکم پیمبر، هم باب و هم مادر من

 

در این بیابان که مسکن، ما راست از جور دشمن

گردد جدا دستش از تن، عبّاس آب‌آور من

 

لیلا نهد سر به هامون، از غصّه مانند مجنون

گردد شناور چو در خون، جسم علی اکبر من

 

قاسم به حال مشوّش، از سمّ اسبان سرکش

گردد تنش توتیاوش، پیش دو چشم تر من

 

بیرون رود از سرم هوش، از نوک تیر اندر آغوش

پاره شود گوش تا گوش، چون حنجر اصغر من

 

از آن شه بنده‌پرور، باشد تمنّای «اختر»

کاو گویدش پیش ‌داور، این است مدحت‌گر من

دل بردی از من به یغما

می‌گفت شاه شهیدان، با زینب، ای خواهر من!

چون خصم با تیغ برّان، بُرّد سر از پیکر من،

 

برعهد یزدان وفا کن، دل را رضا بر قضا کن

آهسته چون نی ‌نوا کن، بر نی چو بینی سر من

 

گر بسته شد باب چاره، بر رویت از هر کناره

بر تن مکن جامه پاره، ای خواهر مضطر من!

 

آخر از این دار ششدر، رفتند ای جان خواهر!

هم جدّ پاکم پیمبر، هم باب و هم مادر من

 

در این بیابان که مسکن، ما راست از جور دشمن

گردد جدا دستش از تن، عبّاس آب‌آور من

 

لیلا نهد سر به هامون، از غصّه مانند مجنون

گردد شناور چو در خون، جسم علی اکبر من

 

قاسم به حال مشوّش، از سمّ اسبان سرکش

گردد تنش توتیاوش، پیش دو چشم تر من

 

بیرون رود از سرم هوش، از نوک تیر اندر آغوش

پاره شود گوش تا گوش، چون حنجر اصغر من

 

از آن شه بنده‌پرور، باشد تمنّای «اختر»

کاو گویدش پیش ‌داور، این است مدحت‌گر من

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×