- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۸۷۱
- شماره مطلب: ۴۲۳۶
-
چاپ
بلاگردان تو
دوست دارم، شمع باشم تا که خود تنها بسوزم
بر سر بالینت امشب، از غم فردا بسوزم
دوست دارم، هاله باشم تا ببوسم روی ماهت
یا شوم پروانه از شوق تو بیپروا بسوزم
دوست دارم، ماه باشم تا سحر بیدار باشم
تا چو مشعل بر سر راهت، در این صحرا بسوزم
دوست دارم، سایه باشم تا در آغوشم بخوابی
چشم دوزم بر جمالت، زآن رخ گیرا بسوزم
دوست دارم، لاله باشم بر سر راهت نشینم
تا نهی پا بر سرم وز شوق، سرتاپا بسوزم
دوست دارم، خال باشم بر رخ مهرآفرینت
از لبت آتش بگیرم تا جهانی را بسوزم
دوست دارم، خار باشم، دامن وصلت بگیرم
تا ز مهر آتشینت، ای گل زهرا! بسوزم
دوست دارم، ژاله باشم، من به خاک پایت افتم
تا چو گل شاداب باشیّ و من از گرما بسوزم
دوست دارم، خادمت باشم، کنم دربانیات را
دل نهم در بوتهی عشقت، شها! یکجا بسوزم
دوست دارم، اشک ریزم تا مگر از اشک چشمم
تو شوی سیراب و من خود، جای آن لبها بسوزم
دوست دارم، کام عطشان تو را سیراب سازم
گر چه خود از تشنهکامی، بر لب دریا بسوزم
دوست دارم، دستم افتد تا مگر دستم بگیری
لحظهای پیشم نشینی تا سپندآسا بسوزم
دوست دارم، در دلم افزون شود مهرش، «حسانا»!
تا ز داغِ حسرتِ آن تشنهلبسقّا بسوزم
-
عمرۀ مقبوله
ناله کن اى دل به عزاى على
گریه کن اى دیده براى على
کعبه ز کف داده چو مولود خویش
گشته سیه پوش عزاى على
-
پوشیدهام لباس فخر و عزت
من قدرتی دیگر به تن ندارم
دستی دگر چون در بدن ندارمدشمن چو بسته راه من ز هر سو
به خیمه راه آمدن ندارم -
مشک خالی و دو دست و پرچمی بشکسته
راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود
داغها پی در پی و غمها به هم پیوسته بودبس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید
بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود -
زهرای کوچک
تویی آن دختر زیبای کوچک
به دنبال پدر، با پای کوچک
به دشت کربلا با قلب خونینتو هستی لالۀ حمرای کوچک
بلاگردان تو
دوست دارم، شمع باشم تا که خود تنها بسوزم
بر سر بالینت امشب، از غم فردا بسوزم
دوست دارم، هاله باشم تا ببوسم روی ماهت
یا شوم پروانه از شوق تو بیپروا بسوزم
دوست دارم، ماه باشم تا سحر بیدار باشم
تا چو مشعل بر سر راهت، در این صحرا بسوزم
دوست دارم، سایه باشم تا در آغوشم بخوابی
چشم دوزم بر جمالت، زآن رخ گیرا بسوزم
دوست دارم، لاله باشم بر سر راهت نشینم
تا نهی پا بر سرم وز شوق، سرتاپا بسوزم
دوست دارم، خال باشم بر رخ مهرآفرینت
از لبت آتش بگیرم تا جهانی را بسوزم
دوست دارم، خار باشم، دامن وصلت بگیرم
تا ز مهر آتشینت، ای گل زهرا! بسوزم
دوست دارم، ژاله باشم، من به خاک پایت افتم
تا چو گل شاداب باشیّ و من از گرما بسوزم
دوست دارم، خادمت باشم، کنم دربانیات را
دل نهم در بوتهی عشقت، شها! یکجا بسوزم
دوست دارم، اشک ریزم تا مگر از اشک چشمم
تو شوی سیراب و من خود، جای آن لبها بسوزم
دوست دارم، کام عطشان تو را سیراب سازم
گر چه خود از تشنهکامی، بر لب دریا بسوزم
دوست دارم، دستم افتد تا مگر دستم بگیری
لحظهای پیشم نشینی تا سپندآسا بسوزم
دوست دارم، در دلم افزون شود مهرش، «حسانا»!
تا ز داغِ حسرتِ آن تشنهلبسقّا بسوزم