مشخصات شعر

تفسیر عشق

شه‌سوار مُلک دل، سقّا و پرچم‌گیر عشق

ماه برج هاشمی، زیبا‌ترین تعبیر عشق

 

کِلک نقّاش ازل نازم! که این صورت نگاشت

آفرین بر کِلک و بر نقّاش و بر تصویر عشق!

 

حضرتش «باب الحوائج»، قبله‌ی حاجات خلق

در‌گهش «باب‌ المراد» و تربتش، اکسیر عشق

 

عین و شین و قاف را او با عمل تفسیر کرد

بهتر از او کس نکرده در جهان، تفسیر عشق

 

تشنه‌لب شد در فرات و دست خود در آب بُرد

خواست تا لب ‌تر کند، آورْد یاد از پیر عشق

 

عقل گفتش، آب نوش و عشق گفت از کف بریز

عقل و عشقش در جدال و عقل شد تسخیر عشق

 

بس که با تأثیر بود ایثار و عشقش در جهان

مرکب او هم ننوشید آب از تأثیر عشق

 

آبِ جو را، آب بُرد و آبرو را، آب داد

زد برون از آب، عازم شد به سوی میر عشق

 

سدّ راه خود چو دید اعدای دون را، برکشید

از نیام و دل، خروش و جان‌ستان شمشیر عشق

 

خرمن جان عدو را، برق تیغش سخت سوخت

صحنه‌ی صفّین پدید آورْد با تکبیر عشق

 

گر چه در این کارزار، آمد به دشمن کار، زار

لیک رو‌به سیر‌تان، بستند ره بر شیر عشق

 

دستش افتاد از بدن، دستِ قضا بشْکست و بست

فرق او را با عمود و چشم او با تیر عشق

 

تا ز زین آمد فرود، از ضربت سخت عمود

با شتاب آمد بَرَش، سلطان عالم‌گیر عشق

 

گر چه زود آمد به بالینش، ولیکن دیر بود

دید آخر کرده کار خویش را، تقدیر عشق

 

«آصفی»! بگْذار و بگْذر این حدیث جان‌گداز

سوخت جان حیدر و زهرا، از این تقریر عشق

 

تفسیر عشق

شه‌سوار مُلک دل، سقّا و پرچم‌گیر عشق

ماه برج هاشمی، زیبا‌ترین تعبیر عشق

 

کِلک نقّاش ازل نازم! که این صورت نگاشت

آفرین بر کِلک و بر نقّاش و بر تصویر عشق!

 

حضرتش «باب الحوائج»، قبله‌ی حاجات خلق

در‌گهش «باب‌ المراد» و تربتش، اکسیر عشق

 

عین و شین و قاف را او با عمل تفسیر کرد

بهتر از او کس نکرده در جهان، تفسیر عشق

 

تشنه‌لب شد در فرات و دست خود در آب بُرد

خواست تا لب ‌تر کند، آورْد یاد از پیر عشق

 

عقل گفتش، آب نوش و عشق گفت از کف بریز

عقل و عشقش در جدال و عقل شد تسخیر عشق

 

بس که با تأثیر بود ایثار و عشقش در جهان

مرکب او هم ننوشید آب از تأثیر عشق

 

آبِ جو را، آب بُرد و آبرو را، آب داد

زد برون از آب، عازم شد به سوی میر عشق

 

سدّ راه خود چو دید اعدای دون را، برکشید

از نیام و دل، خروش و جان‌ستان شمشیر عشق

 

خرمن جان عدو را، برق تیغش سخت سوخت

صحنه‌ی صفّین پدید آورْد با تکبیر عشق

 

گر چه در این کارزار، آمد به دشمن کار، زار

لیک رو‌به سیر‌تان، بستند ره بر شیر عشق

 

دستش افتاد از بدن، دستِ قضا بشْکست و بست

فرق او را با عمود و چشم او با تیر عشق

 

تا ز زین آمد فرود، از ضربت سخت عمود

با شتاب آمد بَرَش، سلطان عالم‌گیر عشق

 

گر چه زود آمد به بالینش، ولیکن دیر بود

دید آخر کرده کار خویش را، تقدیر عشق

 

«آصفی»! بگْذار و بگْذر این حدیث جان‌گداز

سوخت جان حیدر و زهرا، از این تقریر عشق

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×