- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۵۲۱۳
- شماره مطلب: ۴۱۸۷
-
چاپ
خبر غمافزا
شاهی که بُوَد ساقی کوثر، پدر او
دردا! که بریدند لب تشنه، سر او
داغ پسر لالهعذارش، علی اکبر
داغی است که تا حشر بُوَد بر جگر او
صد آه از آن لحظه که افتاد به میدان
بر پیکر صدپارهی اکبر، نظر او
بنْشست و به زانو بنهادش سر و از غم
گردید روان، سیل سرشک از بصر او
مجنون، دل لیلای حزین گشت، چو آمد
در خیمه روانسوز و غمافزا، خبر او
نامد ز چه از خیمه برون، غمزده لیلا؟
آمد به در خیمه، چو جسم پسر او
گویا نبُدش روح به تن تا که بیاید
بیند پسر و جسم به خون، غوطهور او
خاموش کن این آتش جانسوز، «صغیرا»!
ترسم که بسوزد دو جهان از شرر او
-
توفان بلا
حلال جمیع مشکلات است حسین
شویندۀ لوح سیئات است حسین
ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟
جایی که سفینه النجاه است حسین
-
فغان یتیم
این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم
افتد از نالهی او، زلزله بر عرش عظیم
گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش
آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟
-
آزردن مهمان
تا چند زنی ظالم! چوب این لب عطشان را؟
بردار از این لبها، این چوب خزیران را
آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد؟ ای کافر!
تا چند روا داری، آزردن مهمان را؟
-
وقت رجعت
چون که گردیدند با احوال زار
آل عصمت، عازم شهر و دیار
وقت شد تا عترت شاه حجاز
از اسیری در وطن گردند باز
خبر غمافزا
شاهی که بُوَد ساقی کوثر، پدر او
دردا! که بریدند لب تشنه، سر او
داغ پسر لالهعذارش، علی اکبر
داغی است که تا حشر بُوَد بر جگر او
صد آه از آن لحظه که افتاد به میدان
بر پیکر صدپارهی اکبر، نظر او
بنْشست و به زانو بنهادش سر و از غم
گردید روان، سیل سرشک از بصر او
مجنون، دل لیلای حزین گشت، چو آمد
در خیمه روانسوز و غمافزا، خبر او
نامد ز چه از خیمه برون، غمزده لیلا؟
آمد به در خیمه، چو جسم پسر او
گویا نبُدش روح به تن تا که بیاید
بیند پسر و جسم به خون، غوطهور او
خاموش کن این آتش جانسوز، «صغیرا»!
ترسم که بسوزد دو جهان از شرر او