- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۹۸۳
- شماره مطلب: ۴۱۷۸
-
چاپ
تسلّابخش دل
به هر نحوی که یاد از جدّ خود «خیر البشر» کردم
نظر بر قامت دلجوی تو، زیبا پسر کردم
تسلّابخش دل بودیّ و بگْرفتندت از دستم
ز عمرم سیر گشتم تا که بر جسمت، گذر کردم
برای آن که شاید پیکرت را زنده دریابم
ز هر سو بسته شد راهم، تلاش بیشتر کردم
نمیشد چون به تنهایی، تنت از خاک بردارم
برای یاریام، آخر جوانان را خبر کردم
نمودم پاک از لعل لبت خون تا زنم بوسه
ولی چون عمّهات اِستاده بُد، صرف نظر کردم
نگشتم سیر و ناچار از برت برخاستم زیرا
برای عمّهات آن لحظه، احساس خطر کردم
-
بوسۀ تازیانه
بیگل رویت، پدر! از زندگی دل برگرفتم
دست شستم از دو عالم، چون تو را دلبر گرفتم
یاد داری قتلگه، نشناختم جسم شریفت؟
خم شدم، بابا! نشانت را ز انگشتر گرفتم
-
معراج عاشق
تا به روی نیزه، جانا! منزل و مأوا گرفتی
در کف غارتگرانی، طاقت از دلها گرفتی
دامن و آغوش ما بگْذاشتی خالیّ و رفتی
جا درون مطبخ خولیّ بیپروا گرفتی
-
قرآن ناطق
قرآن ناطقم! رُخت از من نهان مکن
بیرون توان ز جسم منِ ناتوان مکن
آرام جان من! شب دوشین ندیدمت
ای سدره جا! به مطبخ خولی، مکان مکن
-
با آل علی
باز آمد در نظر، بزمی پلید
وه! چه بزمی؟ بزم مِیْشوم یزید
بود مست بادهی کبر و غرور
خوانْد «آلالله» را اندر حضور
تسلّابخش دل
به هر نحوی که یاد از جدّ خود «خیر البشر» کردم
نظر بر قامت دلجوی تو، زیبا پسر کردم
تسلّابخش دل بودیّ و بگْرفتندت از دستم
ز عمرم سیر گشتم تا که بر جسمت، گذر کردم
برای آن که شاید پیکرت را زنده دریابم
ز هر سو بسته شد راهم، تلاش بیشتر کردم
نمیشد چون به تنهایی، تنت از خاک بردارم
برای یاریام، آخر جوانان را خبر کردم
نمودم پاک از لعل لبت خون تا زنم بوسه
ولی چون عمّهات اِستاده بُد، صرف نظر کردم
نگشتم سیر و ناچار از برت برخاستم زیرا
برای عمّهات آن لحظه، احساس خطر کردم