مشخصات شعر

لب یاقوت رنگ

اصغر چو خشک شد ز عطش، شیر مادرش

پژمرد هم‌چو برگ خزان، روی انورش

 

اختر‌فشان ز دیده چو شد مامش از عطش

شد زرد، آفتاب و سیه گشت، اخترش

 

نه تاب دید در تن و نه آب در رُخش

نه صبر مانْد در دل و نه هوش در سرش

 

تابی نداشت تا که کند صبر بر عطش

آبی نبود تا که نماید گلو، ترش

 

ماهی‌صفت ز تشنگی افتاد روی خاک

از خاک، ناله خاست به گردونِ اخضرش

 

بهر وداع، شاه روان شد به خیمه‌گاه

تا بنْگرند اهل حرم، بار دیگرش

 

یک‌یک وداع اهل حرم کرد، شاه دین

بوسید چهر دختر و رخسار خواهرش

 

آه از دمی که مادر اصغر، دوان رسید!

در بر گرفته بود، چو جان، طفل نوبرش

 

بگْرفت شه ز مادرش، آن جان نازنین

چون جان نازنین به بر آورْد اصغرش

 

چون کهر‌باش، آن لب یاقوت‌رنگ دید

از حقّه‌ی عقیقِ یمن ریخت گوهرش

 

بگْرفتش و روان سوی میدان رزم گشت

شاید کز آب، تازه کند حلق اطهرش

 

آبی نداد کس به جگرگوشه‌ی رسول

با آن ‌که بود آب روان، مَهر مادرش

 

نی‌نی؛ نگویی آب ندادند شاه را

دادند لیک از دم شمشیر و خنجرش

 

ناگه ز شست حرمله شد، تیر کین رها

بگْرفت بر گلوی علی، جای تا پرش

 

چون تیر کین حرمله آمد به حلق او

از گوش تا به گوش ببُرّید، حنجرش

 

بگْرفت شاه، خون علی را و هم‌چو مُشک

مالید بر سر و بر و رخسار و پیکرش

 

خواهد «طرب»، اگر که دهد شرح قتل او

افتد شرر به خامه و آتش به دفترش

 

لب یاقوت رنگ

اصغر چو خشک شد ز عطش، شیر مادرش

پژمرد هم‌چو برگ خزان، روی انورش

 

اختر‌فشان ز دیده چو شد مامش از عطش

شد زرد، آفتاب و سیه گشت، اخترش

 

نه تاب دید در تن و نه آب در رُخش

نه صبر مانْد در دل و نه هوش در سرش

 

تابی نداشت تا که کند صبر بر عطش

آبی نبود تا که نماید گلو، ترش

 

ماهی‌صفت ز تشنگی افتاد روی خاک

از خاک، ناله خاست به گردونِ اخضرش

 

بهر وداع، شاه روان شد به خیمه‌گاه

تا بنْگرند اهل حرم، بار دیگرش

 

یک‌یک وداع اهل حرم کرد، شاه دین

بوسید چهر دختر و رخسار خواهرش

 

آه از دمی که مادر اصغر، دوان رسید!

در بر گرفته بود، چو جان، طفل نوبرش

 

بگْرفت شه ز مادرش، آن جان نازنین

چون جان نازنین به بر آورْد اصغرش

 

چون کهر‌باش، آن لب یاقوت‌رنگ دید

از حقّه‌ی عقیقِ یمن ریخت گوهرش

 

بگْرفتش و روان سوی میدان رزم گشت

شاید کز آب، تازه کند حلق اطهرش

 

آبی نداد کس به جگرگوشه‌ی رسول

با آن ‌که بود آب روان، مَهر مادرش

 

نی‌نی؛ نگویی آب ندادند شاه را

دادند لیک از دم شمشیر و خنجرش

 

ناگه ز شست حرمله شد، تیر کین رها

بگْرفت بر گلوی علی، جای تا پرش

 

چون تیر کین حرمله آمد به حلق او

از گوش تا به گوش ببُرّید، حنجرش

 

بگْرفت شاه، خون علی را و هم‌چو مُشک

مالید بر سر و بر و رخسار و پیکرش

 

خواهد «طرب»، اگر که دهد شرح قتل او

افتد شرر به خامه و آتش به دفترش

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×