- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۲۴۰۳
- شماره مطلب: ۴۱۳۱
-
چاپ
شرم
ماهی من سوی آب، راه ندارد
بهر تلظّی به سینه، آه ندارد
لالهی من بس که داغ تشنهلبی دید
جز لب خشکیده و سیاه ندارد
رنگ رُخش گشته رنگِ عارضِ مهتاب
رنگ به رخ، غیر رنگ کاه ندارد
بس که رمق رفته از هلالِ دو چشمش
جلوهی او را هلالِ ماه ندارد
کیست بر این غنچه شبنمی برسانَد؟
کز عطش آبی به بوسهگاه ندارد
زردی رویش، گواه تشنگی اوست
بهتر از این شاهد و گواه ندارد
گر که به زعم شما، مراست گناهی
کودکِ ششماههام، گناه ندارد
غیر همین طفل شیرخواره که بینید
خسرو لبتشنگان، سپاه ندارد
من که دگر آخرین امید ربابم
کودک او، جز به من، نگاه ندارد
گر ندهید آب، آب میشوم از شرم
زآن که جز آغوش من، پناه ندارد
پای من از شرمِ رویِ مادرِ این طفل
قوّت رجعت به خیمهگاه ندارد
حرمله، سیراب کرد گر چه پسر را
آه که از شرم، آب کرد پدر را!
-
روسیاه عاشق
ای شاه، این غلام که همرنگ موی توست
عمری دراز شد که هوادار روی توست
رسواتر از سراب شوم، گر برانیام
زیرا که آبروی من، از آبروی توست
-
به ناز خفته
هنوز تشنهلبی؟ لالهی شکفتهی من!
تو نور چشم منی، ای مه دو هفتهی من!
کبودی اثر سنگ بر رُخت پیداست
نگفته، با خبری از غم نهفتهی من
-
فرشته خدا
باید مدد ز حضرت روحالامین کنم
تا مدحتی ز حضرت امّالبنین کنم
امداد غیب بایدم از آن چنان همای
تا قصّه از فرشته زنی این چنین کنم
شرم
ماهی من سوی آب، راه ندارد
بهر تلظّی به سینه، آه ندارد
لالهی من بس که داغ تشنهلبی دید
جز لب خشکیده و سیاه ندارد
رنگ رُخش گشته رنگِ عارضِ مهتاب
رنگ به رخ، غیر رنگ کاه ندارد
بس که رمق رفته از هلالِ دو چشمش
جلوهی او را هلالِ ماه ندارد
کیست بر این غنچه شبنمی برسانَد؟
کز عطش آبی به بوسهگاه ندارد
زردی رویش، گواه تشنگی اوست
بهتر از این شاهد و گواه ندارد
گر که به زعم شما، مراست گناهی
کودکِ ششماههام، گناه ندارد
غیر همین طفل شیرخواره که بینید
خسرو لبتشنگان، سپاه ندارد
من که دگر آخرین امید ربابم
کودک او، جز به من، نگاه ندارد
گر ندهید آب، آب میشوم از شرم
زآن که جز آغوش من، پناه ندارد
پای من از شرمِ رویِ مادرِ این طفل
قوّت رجعت به خیمهگاه ندارد
حرمله، سیراب کرد گر چه پسر را
آه که از شرم، آب کرد پدر را!