- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۳۶۱۹
- شماره مطلب: ۴۰۵۳
-
چاپ
رخصت گفتار
ای شاه! این غلام که همرنگ موی توست
عمری دراز شد که هوادار روی توست
یا حلقهی غلامیات از گوش او مگیر
یا دِه نشان، شهیش، که با خلق و خوی توست
ای آفتابِ مشرقِ «دار السّلامِ» عشق!
من، چون سُهیل، چشم امیدم به سوی توست
رسواتر از سراب شوم، گر برانیام
زیرا که آبروی من، از آبروی توست
رویم سیه که هست، تو روزم سیه مخواه
مشکن دل مرا که در آن، آرزوی توست
شرم حضور، رخصتِ گفتار دل نداد
عمری است با خیال تو، در گفتوگوی توست
از در مران به جُرم سیاهی مرا که من
چون شب، چراغ انجمنم، ماه روی توست
اشک سپید من، شده تنها گواه من
کاین روسیاه، عاشق روی نکوی توست
ای چارهساز هر دو جهان! چارهاش بساز
بیچارهای که از سر و جان، چارهجوی توست
چون نافه بر سیاهی رویم، نظر مکن
در قطرهقطره خونِ دلم، عطر و بوی توست
ساقی! که عمر من درِ میخانهات گذشت
پیرانهسر، جوانی من، در سبوی توست
دریاب با شراب شهادت به جرعهای
آن را که از نخست به خدمت، به کوی توست
شعر «یتیم» را که چو مویت بلند باد!
خود سرگذشت عمر من، از جستوجوی توست
-
روسیاه عاشق
ای شاه، این غلام که همرنگ موی توست
عمری دراز شد که هوادار روی توست
رسواتر از سراب شوم، گر برانیام
زیرا که آبروی من، از آبروی توست
-
به ناز خفته
هنوز تشنهلبی؟ لالهی شکفتهی من!
تو نور چشم منی، ای مه دو هفتهی من!
کبودی اثر سنگ بر رُخت پیداست
نگفته، با خبری از غم نهفتهی من
-
فرشته خدا
باید مدد ز حضرت روحالامین کنم
تا مدحتی ز حضرت امّالبنین کنم
امداد غیب بایدم از آن چنان همای
تا قصّه از فرشته زنی این چنین کنم
-
شرم
ماهی من سوی آب، راه ندارد
بهر تلظّی به سینه، آه ندارد
لالهی من بس که داغ تشنهلبی دید
جز لب خشکیده و سیاه ندارد
رخصت گفتار
ای شاه! این غلام که همرنگ موی توست
عمری دراز شد که هوادار روی توست
یا حلقهی غلامیات از گوش او مگیر
یا دِه نشان، شهیش، که با خلق و خوی توست
ای آفتابِ مشرقِ «دار السّلامِ» عشق!
من، چون سُهیل، چشم امیدم به سوی توست
رسواتر از سراب شوم، گر برانیام
زیرا که آبروی من، از آبروی توست
رویم سیه که هست، تو روزم سیه مخواه
مشکن دل مرا که در آن، آرزوی توست
شرم حضور، رخصتِ گفتار دل نداد
عمری است با خیال تو، در گفتوگوی توست
از در مران به جُرم سیاهی مرا که من
چون شب، چراغ انجمنم، ماه روی توست
اشک سپید من، شده تنها گواه من
کاین روسیاه، عاشق روی نکوی توست
ای چارهساز هر دو جهان! چارهاش بساز
بیچارهای که از سر و جان، چارهجوی توست
چون نافه بر سیاهی رویم، نظر مکن
در قطرهقطره خونِ دلم، عطر و بوی توست
ساقی! که عمر من درِ میخانهات گذشت
پیرانهسر، جوانی من، در سبوی توست
دریاب با شراب شهادت به جرعهای
آن را که از نخست به خدمت، به کوی توست
شعر «یتیم» را که چو مویت بلند باد!
خود سرگذشت عمر من، از جستوجوی توست