- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۷/۲۷
- بازدید: ۵۳۶۴
- شماره مطلب: ۴۰۳
-
چاپ
فصل عزا
هرچند دل از گریۀ شبهای دعا سوخت
شیرازهام امّا همه در کرب و بلا سوخت
هر صفحهای از زندگیام شرح فراقی است
هر لحظهام عمریست که در فصل عزا سوخت
جامانده به روی بدنم ردّ اسیری
روزی نفسی بود که در شام بلا سوخت
یاد لب خشکیدۀ ششماهه مرا کشت
آن لحظه که از لب زدنش سینۀ ما سوخت
تا خیمهمان هلهلۀ حرمله آمد
وقتی که گلو سرخ شد و تار صدا سوخت
آتش زدن اهل حرم شعلهورم کرد
دیدم چقدر خیمه ز داغ شهدا سوخت
دیدم به سرم خیمۀ آتش زده افتاد
دیدم که یتیمی به میان اسرا سوخت
سرها به سر نیزه و در حلقۀ آتش
هر زلف ز هر نیزه اگر بود رها سوخت
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
فصل عزا
هرچند دل از گریۀ شبهای دعا سوخت
شیرازهام امّا همه در کرب و بلا سوخت
هر صفحهای از زندگیام شرح فراقی است
هر لحظهام عمریست که در فصل عزا سوخت
جامانده به روی بدنم ردّ اسیری
روزی نفسی بود که در شام بلا سوخت
یاد لب خشکیدۀ ششماهه مرا کشت
آن لحظه که از لب زدنش سینۀ ما سوخت
تا خیمهمان هلهلۀ حرمله آمد
وقتی که گلو سرخ شد و تار صدا سوخت
آتش زدن اهل حرم شعلهورم کرد
دیدم چقدر خیمه ز داغ شهدا سوخت
دیدم به سرم خیمۀ آتش زده افتاد
دیدم که یتیمی به میان اسرا سوخت
سرها به سر نیزه و در حلقۀ آتش
هر زلف ز هر نیزه اگر بود رها سوخت