- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۰۰۴۱
- شماره مطلب: ۴۰۲۴
-
چاپ
صیت وفا
گفت: ای گزیده از همه عالم، خدایتان!
بالای عرش بر شده، صیتِ وفایتان
از رحمت خدای جهان گشت بینصیب
سنگیندلی که کشت به تیغ جفایتان
خوردند دشمنان خدا، خونتان ولی
باشد خدایتان به خدا، خونبهایتان
لبتشنه کشت دشمن و جاری نمود دوست
صد جوی خون ز چشمۀ چشم از برایتان
زین غم که مانده پیکرتان بیکفن به خاک
چاک است جَیب عالمیان، در عزایتان
دادید بر قضای الهی رضا و داد
خطّی، قضا که سر نکشد از رضایتان
گردیده در عداوت من، دشمنان، دلیر
تا روزگار ساخته از من، جدایتان
جان میرود ز پیکرم امّا نمیرود
از خاطرم محبّت و از سر، هوایتان
کردید ترک جان و گذشتید از جهان
بادا جهان و جان جهانی، فدایتان!
تنها نمیگذارمتان اندر این سفر
میآیم از طریق وفا از قفایتان
-
هجوم غم
شد باز در مدینه چو از کوفه، بارشان
شد باز تازه زخم دل داغدارشان
افتاد چشمشان چو به دیوار آن دیار
گردید خونفشان، مژهی اشکبارشان
-
یا رسول اللّه؟
ای آفتابِ مشرقِ اقبال اهلبیت!
از خاک سر برآر و ببین حال اهلبیت
دشمن نکرد رحم بر ایشان و ای عجب!
خون میگریست سنگ، بر احوال اهلبیت
-
وفا به وعده
ای خاک بر سری که ندارد هوای تو!
سنگ است آن دلی که نسوزد، برای تو
جان کرده از برای تو، بیگانگان فدا
از گریه کی دریغ کند، آشنای تو؟
-
عقدۀ غم
فلک! این قوم که زد غوطه به خون، مَحرمشان
میزنی زخم ستم چند به دل، هر دمشان؟
بانوان حرمی را که مَلَک مَحرم نیست
میبَری، آه! چرا در برِ نامحرمشان؟
صیت وفا
گفت: ای گزیده از همه عالم، خدایتان!
بالای عرش بر شده، صیتِ وفایتان
از رحمت خدای جهان گشت بینصیب
سنگیندلی که کشت به تیغ جفایتان
خوردند دشمنان خدا، خونتان ولی
باشد خدایتان به خدا، خونبهایتان
لبتشنه کشت دشمن و جاری نمود دوست
صد جوی خون ز چشمۀ چشم از برایتان
زین غم که مانده پیکرتان بیکفن به خاک
چاک است جَیب عالمیان، در عزایتان
دادید بر قضای الهی رضا و داد
خطّی، قضا که سر نکشد از رضایتان
گردیده در عداوت من، دشمنان، دلیر
تا روزگار ساخته از من، جدایتان
جان میرود ز پیکرم امّا نمیرود
از خاطرم محبّت و از سر، هوایتان
کردید ترک جان و گذشتید از جهان
بادا جهان و جان جهانی، فدایتان!
تنها نمیگذارمتان اندر این سفر
میآیم از طریق وفا از قفایتان