مشخصات شعر

دردمندان عشق

رهروانی که ز جان، در طلب جانانند

در سر کوی شهادت، همه سرگردانند

 

تو مپندار که در راه وفا درمانند

دردمندان غم عشق که بی‌درمانند

 

بر در شاه شهیدان، پی جان‌افشانی

همه را دیده به ره، منتظر فرمانند

 

همه در بزم شهادت، شه گل‌گون کفنند

همه در مصر محبّت، چو مه کنعانند

 

اثر سرخوشی جام شهادت بنگر

که در آن بزم بلا، شاه و گدا یک‌سانند

 

ز غمش پیر و جوان، بنده و آزاد همه

ز سر شوق، در آن دشت، به خون غلتانند

 

کشتگانی که جهان از غمشان می‌گریند

خود به گلزار ارم، غنچه‌صفت خندانند

 

همه هست از کَرَم ساقی کوثر، سیراب

تو چه دانی که شهیدان ز چه ره عطشانند

 

همه در بزم جنان، سُندس و دیبا پوشند

گر چه در معرکۀ کرببلا عریانند

 

صد ره ار در ره آن شاه بمیرند، همان

پایمالان ره او، به سر پیمانند

 

هر یکی سینه سپر کرده به پیش آن شه

بنْگر آن تشنه‌لبان را چه عجب قربانند!

 

سوی این طایفه با چشم حقارت منگر

گر گدایند به چشم تو ولی سلطانند

 

همه هفتاد و دو تن، یک دل و یک جان هستند

همه در کوی وفا، دست به یک دامانند

 

سبب گرمی هنگامۀ حشر، آن جمع است

باعث رونق بازار جهان، ایشانند

 

چون ‌که گردن بنَهادند به فرمان قضا

زآن سبب، گوی‌صفت، عاجز آن چوگانند

 

بر سر بزم محبّت، همه چون عمّارند

بر در کوی سلامت، همه چون سلمانند

 

خبر از حالت اصحاب ندارند، «فنا»!

همه جا قصّۀ شاه شهدا می‌خوانند

 

دردمندان عشق

رهروانی که ز جان، در طلب جانانند

در سر کوی شهادت، همه سرگردانند

 

تو مپندار که در راه وفا درمانند

دردمندان غم عشق که بی‌درمانند

 

بر در شاه شهیدان، پی جان‌افشانی

همه را دیده به ره، منتظر فرمانند

 

همه در بزم شهادت، شه گل‌گون کفنند

همه در مصر محبّت، چو مه کنعانند

 

اثر سرخوشی جام شهادت بنگر

که در آن بزم بلا، شاه و گدا یک‌سانند

 

ز غمش پیر و جوان، بنده و آزاد همه

ز سر شوق، در آن دشت، به خون غلتانند

 

کشتگانی که جهان از غمشان می‌گریند

خود به گلزار ارم، غنچه‌صفت خندانند

 

همه هست از کَرَم ساقی کوثر، سیراب

تو چه دانی که شهیدان ز چه ره عطشانند

 

همه در بزم جنان، سُندس و دیبا پوشند

گر چه در معرکۀ کرببلا عریانند

 

صد ره ار در ره آن شاه بمیرند، همان

پایمالان ره او، به سر پیمانند

 

هر یکی سینه سپر کرده به پیش آن شه

بنْگر آن تشنه‌لبان را چه عجب قربانند!

 

سوی این طایفه با چشم حقارت منگر

گر گدایند به چشم تو ولی سلطانند

 

همه هفتاد و دو تن، یک دل و یک جان هستند

همه در کوی وفا، دست به یک دامانند

 

سبب گرمی هنگامۀ حشر، آن جمع است

باعث رونق بازار جهان، ایشانند

 

چون ‌که گردن بنَهادند به فرمان قضا

زآن سبب، گوی‌صفت، عاجز آن چوگانند

 

بر سر بزم محبّت، همه چون عمّارند

بر در کوی سلامت، همه چون سلمانند

 

خبر از حالت اصحاب ندارند، «فنا»!

همه جا قصّۀ شاه شهدا می‌خوانند

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×