- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۱۳۸۰۰
- شماره مطلب: ۳۹۸۱
-
چاپ
رکاب پر خون
شد شام و چرخ، چون سر ببْریدهای ز تن
غلتان، میان خونِ شفق گشت غوطهزن
یا همچو مغفری که به خون گشته سرنگون
یا چون سری که کرده جدا تیغش از بدن
گفتم به خویش از سر حیرت که از چه رو
پیداست رسم تازه، در این کهنه انجمن؟
افکنده چرخ، یوسف خورشید را به چاه
وآن گاه لالهگون به شفق کرده پیرهن
پُر خون نمود چون زکرّیا چرا کنار؟
در طشت خون، مگر سر یحیی است، غوطهزن؟
نه، نُه سپهر راست، سر رسم ارتباط
نه، هفت مرد راست، سر وصل چار زن
پیدا شد از میان شفق، ناگهان هلال
گلگون چو ذوالفقارِ امیرِ عدوشکن
یا پُر ز خون رکاب شه دین که آسمان
چون ذوالجناح بسته به پهلوی خویشتن
گلگون قبای آل عبا، فخر عالمین
در خاک و خون فتادۀ کرببلا، حسین
-
هوای شهادت
چون شاه دین، هوای شهادت به سر گرفت
تاج سعادت از سر خود، چرخ برگرفت
گیتی کمیت تیز تکش را کشید تنگ
دست قضا عنان و رکابش، قدر گرفت
-
سرشک مصیبت
از پشت زین به خاک، چو خورشید دین نشست
برخاست شورشی که فلک بر زمین نشست
از شش جهت بلند شد، آهی که دود آن
بر طاقِ منظرِ فلکِ هفتمین نشست
-
حقّ اهلبیت
از هر کنار توسن بیداد تاختید
تا خاندان فاطمه، ویرانه ساختید
خواندید از حجاز مرا جانب عراق
وآن گاه پردههای مخالف نواختید
-
قاصد اشک
چون رو به سوی کعبۀ «بیت الحرام» کرد
در خون دیده، کعبه و زمزم، مقام کرد
هر جا قدم نهاد، مصیبت پدید شد
هر جا گذر نمود، قیامت، قیام کرد
رکاب پر خون
شد شام و چرخ، چون سر ببْریدهای ز تن
غلتان، میان خونِ شفق گشت غوطهزن
یا همچو مغفری که به خون گشته سرنگون
یا چون سری که کرده جدا تیغش از بدن
گفتم به خویش از سر حیرت که از چه رو
پیداست رسم تازه، در این کهنه انجمن؟
افکنده چرخ، یوسف خورشید را به چاه
وآن گاه لالهگون به شفق کرده پیرهن
پُر خون نمود چون زکرّیا چرا کنار؟
در طشت خون، مگر سر یحیی است، غوطهزن؟
نه، نُه سپهر راست، سر رسم ارتباط
نه، هفت مرد راست، سر وصل چار زن
پیدا شد از میان شفق، ناگهان هلال
گلگون چو ذوالفقارِ امیرِ عدوشکن
یا پُر ز خون رکاب شه دین که آسمان
چون ذوالجناح بسته به پهلوی خویشتن
گلگون قبای آل عبا، فخر عالمین
در خاک و خون فتادۀ کرببلا، حسین