- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۱۴۰۴
- شماره مطلب: ۳۹۶۷
-
چاپ
فرمان ناله
ای سوز سینه! باز تو را این اثر که داد؟
وی آتش نهفته! تو را این شرر که داد؟
ای سیل اشک! از دل خون گشته میرسی
از حال شاه تشنهلبانت خبر که داد؟
افلاک را پیالۀ عشرت که زد به سنگ؟
آفاق را نوالۀ لخت جگر که داد؟
در برّ و بحر، قصّۀ این ماجرا که بُرد؟
افغانشان به جانب گردون گذر که داد؟
در جام عیش، زهر الم ناگهان که ریخت؟
در دست چرخ، ساغر غم بیخبر که داد؟
فرمان ناله را به دیار الم که خوانْد؟
دامان گریه را به کف چشم تر که داد؟
آه! این سخن به خدمت «خیر النّسا» که گفت؟
آه! این خبر به حضرت «خیر البشر» که داد؟
کز تیغ ظلم، غرقه به خون شد، حسین تو
گردید سر، جدا ز تن نور عین تو
-
هوای شهادت
چون شاه دین، هوای شهادت به سر گرفت
تاج سعادت از سر خود، چرخ برگرفت
گیتی کمیت تیز تکش را کشید تنگ
دست قضا عنان و رکابش، قدر گرفت
-
سرشک مصیبت
از پشت زین به خاک، چو خورشید دین نشست
برخاست شورشی که فلک بر زمین نشست
از شش جهت بلند شد، آهی که دود آن
بر طاقِ منظرِ فلکِ هفتمین نشست
-
حقّ اهلبیت
از هر کنار توسن بیداد تاختید
تا خاندان فاطمه، ویرانه ساختید
خواندید از حجاز مرا جانب عراق
وآن گاه پردههای مخالف نواختید
-
قاصد اشک
چون رو به سوی کعبۀ «بیت الحرام» کرد
در خون دیده، کعبه و زمزم، مقام کرد
هر جا قدم نهاد، مصیبت پدید شد
هر جا گذر نمود، قیامت، قیام کرد
فرمان ناله
ای سوز سینه! باز تو را این اثر که داد؟
وی آتش نهفته! تو را این شرر که داد؟
ای سیل اشک! از دل خون گشته میرسی
از حال شاه تشنهلبانت خبر که داد؟
افلاک را پیالۀ عشرت که زد به سنگ؟
آفاق را نوالۀ لخت جگر که داد؟
در برّ و بحر، قصّۀ این ماجرا که بُرد؟
افغانشان به جانب گردون گذر که داد؟
در جام عیش، زهر الم ناگهان که ریخت؟
در دست چرخ، ساغر غم بیخبر که داد؟
فرمان ناله را به دیار الم که خوانْد؟
دامان گریه را به کف چشم تر که داد؟
آه! این سخن به خدمت «خیر النّسا» که گفت؟
آه! این خبر به حضرت «خیر البشر» که داد؟
کز تیغ ظلم، غرقه به خون شد، حسین تو
گردید سر، جدا ز تن نور عین تو