- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۲۵۰
- شماره مطلب: ۳۹۳۱
-
چاپ
خونبها
ای توتیای دیدۀ جان، خاک پای تو!
عالم، رهین منّت بیانتهای تو
حجّاج راه کعبه گرفتند و عاشقان
دارند هم چنان، هوس کربلای تو
شاها! چرا نظر به عنایت نمیکنی؟
آخر نیام مگر من مسکین، گدای تو؟
ما غیر خویشتن شدهایم از غمت اگر
«بیگانه باید از دو جهان، آشنای تو»[i]
جز آن که در رهش بگذشتی ز ماسوا
چیزی ز ماسوا نبُوَد خونبهای تو
ای در ره حقیقتِ دین، تشنه داده جان!
ریزم ز دیده اشک، به بزم عزای تو
آری؛ چکد ز دیده سرشکم به روی زرد
امّا نه بر مصائب بیمنتهای تو
زین روی گریه میکنم، ای شه! که چون منی
خود بر تو شیعه داند و گرید برای تو
[i]. این مصراع وامی از «نیّر تبریزی» است. (ص 57)
-
بهای عصمت
تا مصحف جمال تو گردیده منظرم
آیات حُسن توست به هر جا که بنْگرم
جز آن که بینم از جلواتت به هر نگاه
سود از سواد دیدهی خونین نمیبَرم
-
اشک حسرت
ز درد دل بگویم یا غم دلدار یا هر دو؟
ز جور خصم نالم یا فراق یار یا هر دو؟
به خون دل نمیدانم ز دامن گَرد غم شویم؟
برادر! یا به اشک دیدهی خونبار یا هر دو؟
-
مجال صحبت
مادرا! ای مونس غمهای من
یاد تو، نوشینی رؤیای من
مدّتی هرچند بودم از تو دور
بود جان، بیطاقت و دل، ناصبور
-
صحرای اندوه
چون قطار محنت و رنج و بلا
کرد از شامات، ره در کربلا
سیّد سجّاد، زینالعابدین
قبلهی حاجات، ارباب یقین
خونبها
ای توتیای دیدۀ جان، خاک پای تو!
عالم، رهین منّت بیانتهای تو
حجّاج راه کعبه گرفتند و عاشقان
دارند هم چنان، هوس کربلای تو
شاها! چرا نظر به عنایت نمیکنی؟
آخر نیام مگر من مسکین، گدای تو؟
ما غیر خویشتن شدهایم از غمت اگر
«بیگانه باید از دو جهان، آشنای تو»[i]
جز آن که در رهش بگذشتی ز ماسوا
چیزی ز ماسوا نبُوَد خونبهای تو
ای در ره حقیقتِ دین، تشنه داده جان!
ریزم ز دیده اشک، به بزم عزای تو
آری؛ چکد ز دیده سرشکم به روی زرد
امّا نه بر مصائب بیمنتهای تو
زین روی گریه میکنم، ای شه! که چون منی
خود بر تو شیعه داند و گرید برای تو
[i]. این مصراع وامی از «نیّر تبریزی» است. (ص 57)