- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۲۳۴۱
- شماره مطلب: ۳۹۲۸
-
چاپ
شمع حقیقت
آزادهای که کعبۀ عشق است، کوی او
دارند چشم، اهل دو عالم به سوی او
صاحبدلان کنند به شکرانه، جان نثار
در مقدم صبا به نسیمی ز کوی او
دلها سپندوار به بویش در آتشند
آری شمیمِ گلشنِ قُدس است، بوی او
ای جان فدای همّت آن عاشقی! که بود
در راه دوست، کشته شدن، آرزوی او
دلدادهای که بود به محراب وصل دوست
از جویبار خون، همه غسل و وضوی او
لبتشنه جان سپرد به جانان، کسی که بود
سرچشمۀ حیات، نَمی از سبوی او
در خون تپید آن که دو عالم، اسیر بود
در «مَنْ یَزیدِ» عشق، به یک تار موی او
در ساحل فرات، چو لبتشنه شد شهید
سیراب گشت، مزرع دین ز آبروی او
فرّی دوباره یافت حقیقت ز فیض وی
آبی دوباره جُست شریعت ز جوی او
هستی به جنبش آمد و عالم ز جای شد
«هَل مِنْ مُغیث» شد چو بلند از گلوی او
خونین شفق به دامن این نیلگون سپهر
آیینهای است کرده در آن، جلوه روی او
این کیست خیره مانده در او، چشم عالمین؟
شمع حقیقت است و چراغ هدی، حسین
-
وصل جانان
هشتم ذیالحجّه، آن بحر کرم
کرد با یاران خود، ترک حرم
کرد آهنگ منای کربلا
بُرد قربان تا کند آنجا فدا
-
امام و کعبه
مرحبا! طوباً لک! ای بیت عتیق!
«جائکَ المحبوب، من فجٍّ عمیق»
مرحبا بر طالع میمون تو!
حبّذا زین قدر روزافزون تو!
-
آهنگ رحیل
چون ز یثرب کرد، آن شاه جلیل
سوی شهر مکّه، آهنگ رحیل
در دل شب با دلی پُر داغ و درد
عزم تودیع رسولالله کرد
-
لفظ و معنا
یا حسین! ای جوهر پایندگی!
مرگ سرخت، رمز آب زندگی!
ای حیات محض! ای خون خدا!
وی چو ایزد، رحمتت بیمنتها!
شمع حقیقت
آزادهای که کعبۀ عشق است، کوی او
دارند چشم، اهل دو عالم به سوی او
صاحبدلان کنند به شکرانه، جان نثار
در مقدم صبا به نسیمی ز کوی او
دلها سپندوار به بویش در آتشند
آری شمیمِ گلشنِ قُدس است، بوی او
ای جان فدای همّت آن عاشقی! که بود
در راه دوست، کشته شدن، آرزوی او
دلدادهای که بود به محراب وصل دوست
از جویبار خون، همه غسل و وضوی او
لبتشنه جان سپرد به جانان، کسی که بود
سرچشمۀ حیات، نَمی از سبوی او
در خون تپید آن که دو عالم، اسیر بود
در «مَنْ یَزیدِ» عشق، به یک تار موی او
در ساحل فرات، چو لبتشنه شد شهید
سیراب گشت، مزرع دین ز آبروی او
فرّی دوباره یافت حقیقت ز فیض وی
آبی دوباره جُست شریعت ز جوی او
هستی به جنبش آمد و عالم ز جای شد
«هَل مِنْ مُغیث» شد چو بلند از گلوی او
خونین شفق به دامن این نیلگون سپهر
آیینهای است کرده در آن، جلوه روی او
این کیست خیره مانده در او، چشم عالمین؟
شمع حقیقت است و چراغ هدی، حسین