- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۱۴۹۴
- شماره مطلب: ۳۹۱۵
-
چاپ
پرستش
دل من به یاد آرد، چو شهید نینوا را
به ندای سوگواری، ببرد ز نی، نوا را
ره و رسم آشنایی، به خدا! حسین داند
که هم آشنا شناسد، ره و رسم آشنا را
به بلا صلا فکندند و ز کس بلی نیامد
شه تشنهلب بلی گفت، بلای کربلا را
سر کوی عشق زد خیمه پی شهادت؛ آری
سفرش به سوی حق بود و گذاشت ماسوا را
پی قُرب حق فدا کرد عزیز، هر چه بودش
که پرستش این چنین است، پرستی ار خدا را
به نماز، دلنوازی که وضوی آن به خون شد
زده خود چهار تکبیر، جهان بیوفا را
تن چاکچاک خونین، به میان خاک امّا
نبرد ز یاد یک دم، لب پاک او، دعا را
دم واپسین چه خواهد ز خدا، حسین؟ جز این
که ببخشد از عنایت، مگر او گناه ما را
سر و تن ز دست داده، ره کوی دوست گیرد
به جز از خدا نخواهد که دهند خونبها را
سر کوی سرفرازی، چه خوش است پاکبازی!
که بُوَد نوای قرآن، سر از بدن جدا را
دل ما در آرزویش، همهجا به جستوجویش
نه عجب ز خاک کویش، طلبیم اگر شفا را
ره عافیت همین است و خطاست، راه دیگر
نروی اگر از این ره، بروی ره خطا را
چه ثمر از آن حیاتت که به مرگ، ختم گردد؟
به ره خدا فنا شو، طلبی اگر بقا را
پرستش
دل من به یاد آرد، چو شهید نینوا را
به ندای سوگواری، ببرد ز نی، نوا را
ره و رسم آشنایی، به خدا! حسین داند
که هم آشنا شناسد، ره و رسم آشنا را
به بلا صلا فکندند و ز کس بلی نیامد
شه تشنهلب بلی گفت، بلای کربلا را
سر کوی عشق زد خیمه پی شهادت؛ آری
سفرش به سوی حق بود و گذاشت ماسوا را
پی قُرب حق فدا کرد عزیز، هر چه بودش
که پرستش این چنین است، پرستی ار خدا را
به نماز، دلنوازی که وضوی آن به خون شد
زده خود چهار تکبیر، جهان بیوفا را
تن چاکچاک خونین، به میان خاک امّا
نبرد ز یاد یک دم، لب پاک او، دعا را
دم واپسین چه خواهد ز خدا، حسین؟ جز این
که ببخشد از عنایت، مگر او گناه ما را
سر و تن ز دست داده، ره کوی دوست گیرد
به جز از خدا نخواهد که دهند خونبها را
سر کوی سرفرازی، چه خوش است پاکبازی!
که بُوَد نوای قرآن، سر از بدن جدا را
دل ما در آرزویش، همهجا به جستوجویش
نه عجب ز خاک کویش، طلبیم اگر شفا را
ره عافیت همین است و خطاست، راه دیگر
نروی اگر از این ره، بروی ره خطا را
چه ثمر از آن حیاتت که به مرگ، ختم گردد؟
به ره خدا فنا شو، طلبی اگر بقا را