مشخصات شعر

بی چاره نواز

ای که با عزّت و با شوکت و ناز آمده‌ای!

جان فدای تو! که بی‌چاره‌نواز آمده‌ای

 

ما اسیریم و غریبیم به ویرانۀ شام

منزل ما ز چه ای شاه حجاز! آمده‌ای؟

 

از پی سرکشی خسته‌دلان بهر صواب

ریش پُر خون، سر نی، راه دراز آمده‌ا‌ی

 

بس که خورده به لبت چوب یزید ملعون

با لب نیلی و با سوز و گداز آمده‌ای

 

جان سپرده ز فراق رخت این طفل حزین

کشتۀ دوری خود را به نماز آمده‌ای؟

 

بسته بازوی حریم تو به زنجیر جفا

بهر بگشودن این سلسله باز آمده‌ا‌ی

 

بهر دل‌جویی «فرخندۀ» خود از ره دور

جان فدای تو! که با عزّت و ناز آمده‌ای

 

بی چاره نواز

ای که با عزّت و با شوکت و ناز آمده‌ای!

جان فدای تو! که بی‌چاره‌نواز آمده‌ای

 

ما اسیریم و غریبیم به ویرانۀ شام

منزل ما ز چه ای شاه حجاز! آمده‌ای؟

 

از پی سرکشی خسته‌دلان بهر صواب

ریش پُر خون، سر نی، راه دراز آمده‌ا‌ی

 

بس که خورده به لبت چوب یزید ملعون

با لب نیلی و با سوز و گداز آمده‌ای

 

جان سپرده ز فراق رخت این طفل حزین

کشتۀ دوری خود را به نماز آمده‌ای؟

 

بسته بازوی حریم تو به زنجیر جفا

بهر بگشودن این سلسله باز آمده‌ا‌ی

 

بهر دل‌جویی «فرخندۀ» خود از ره دور

جان فدای تو! که با عزّت و ناز آمده‌ای

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×