- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۹۳۵
- شماره مطلب: ۳۸۱۸
-
چاپ
امام حسین (ع)
شهی دارم که بر در از ملایک، پاسبان دارد
هزاران عیسی گردون، غلام آستان دارد
رخ خورشید و مه پوشانْد انوار رخش، یارب!
جمالش مظهر حق است و نور حق، عیان دارد
ذخیره از برای امّتان در روز رستاخیز
هزاران گوهر یکتا و صد گنج نهان دارد
نه تنها محرم کوی شهادت گشت شاه عشق
به کوی عشق، هفتاد و دو تن قربانیان[1] دارد
فدایی همچو مسلم، جعفر و عون است و عبدالله
سپهدار سپاهی همچو عبّاس جوان دارد
چو اصغر غنچۀ نشکفته اندر گلشن ایمان
چو اکبر سروی اندر روضۀ باغ جنان دارد
خمیده گشته قدّ شاه از ناکامی اکبر
ز داغ قاسم ناشاد، چشمی خونفشان دارد
ز کینه آب را بستند بر روی حریم شاه
دلی غرقه به خون از خولی و شمر و سنان دارد
فلک زد آتشی با دست دشمن بر خیام شه
هزاران غصّه از بییاری خرگاهیان دارد
نه تنها سر به نی بنهاده از بهر رضای دوست
تنی پامال از سمّ ستور دشمنان دارد
شده انوار رویش، رهنمای رهروان عشق
به نوک نیزه بر فرق اسیران، سایبان دارد
نهاده سر به طشت زر به مهمانخانۀ دشمن
به جای آب بر لب، جای چوب خیزران دارد
چه لایق هست «فرخنده» نماید مدح آن شه را؟
چو خلّاق جهان، شاه شهیدان مدحخوان دارد
[1]. تطابق صفت و موصوف (از نظر مفرد و جمع بودن) در قدیم استفاده میشده است.
-
اشک بر حسین
دارم از هجر رخت دیده چو رود جیحون
قلب بشْکسته، پُر اندوه؛ جگر، دجلۀ خون
آنقدر گریه کنم از غمت، ای شاه شهید!
تا دل خون شده از دیدهام آید بیرون
-
بارگاه حسین
زمین کرببلا شد چو خوابگاه حسین
گذشت از حرم کعبه، بارگاه حسین
امیدوار چنانم که روز رستاخیز
مرا خدای دهد جای در پناه حسین
-
مدح حضرت علیاکبر (ع)
دلم سیّار دشت کربلا شد
گرفتار شه گلگون قبا شد
تپیدی مرغ دل اندر بر من
فتاده شوق اکبر بر سر من
-
زبانحال حضرت فاطمه صغری (س)
چه شود اگر گذر، ای صبا! تو به سوی کرببلا کنی؟[1]
چو رسی به دشت بلا ز من، تو به اکبرم گلهها کنی
ز منِ شکستهدل، ای صبا! تو بگو به اکبر باوفا
چه شود که ای شه مهلقا! «نظری به جانب ما کنی؟»
امام حسین (ع)
شهی دارم که بر در از ملایک، پاسبان دارد
هزاران عیسی گردون، غلام آستان دارد
رخ خورشید و مه پوشانْد انوار رخش، یارب!
جمالش مظهر حق است و نور حق، عیان دارد
ذخیره از برای امّتان در روز رستاخیز
هزاران گوهر یکتا و صد گنج نهان دارد
نه تنها محرم کوی شهادت گشت شاه عشق
به کوی عشق، هفتاد و دو تن قربانیان[1] دارد
فدایی همچو مسلم، جعفر و عون است و عبدالله
سپهدار سپاهی همچو عبّاس جوان دارد
چو اصغر غنچۀ نشکفته اندر گلشن ایمان
چو اکبر سروی اندر روضۀ باغ جنان دارد
خمیده گشته قدّ شاه از ناکامی اکبر
ز داغ قاسم ناشاد، چشمی خونفشان دارد
ز کینه آب را بستند بر روی حریم شاه
دلی غرقه به خون از خولی و شمر و سنان دارد
فلک زد آتشی با دست دشمن بر خیام شه
هزاران غصّه از بییاری خرگاهیان دارد
نه تنها سر به نی بنهاده از بهر رضای دوست
تنی پامال از سمّ ستور دشمنان دارد
شده انوار رویش، رهنمای رهروان عشق
به نوک نیزه بر فرق اسیران، سایبان دارد
نهاده سر به طشت زر به مهمانخانۀ دشمن
به جای آب بر لب، جای چوب خیزران دارد
چه لایق هست «فرخنده» نماید مدح آن شه را؟
چو خلّاق جهان، شاه شهیدان مدحخوان دارد
[1]. تطابق صفت و موصوف (از نظر مفرد و جمع بودن) در قدیم استفاده میشده است.