- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۲۲۶۲
- شماره مطلب: ۳۷۹۸
-
چاپ
ولادت حضرت اباعبداللّه الحسین
یگانه کوکبی از آسمان قدر، تابان شد
که انوارش به شرق و غرب عالم، پرتوافشان شد
بسیط دهر را امر مشیّت خواست نورانی
ز پشت پردۀ رحمت، عیان، مرآت جانان شد
صدای طرّقوا از عالم کرّوبیان برخاست
چو لیل سوّم پر افتخار ماه شعبان شد
تولّد یافت از زهرا، حسین آن حُسن بیهمتا
وجودش مقصد حق بود از او ایجاد خلقان شد
قدم در عرصۀ ناسوت زد آن میر لاهوتی
که از یمن قدومش صحنۀ عالم، گلستان شد
صبا شد مشکافشان در فضا از جعد گیسویش
معطّر از شمیم دلربایش مغز امکان شد
ملائک را به سر شوق لقایش بود سرتاسر
از آن قنداقهاش بر آسمان از امر سبحان شد
نه تنها فطرس از دربار عامش عافیت جوید
که نامش عافیت بخش جمیع دردمندان شد
حسین، جسم نبی، جان علی، روح تن زهرا
که کشتیّ نجات امّت اندر بحر عصیان شد
گهی مونس به تنهایی مادر بود و گه با او
انا عریان، انا عطشان، انا مظلوم گویان شد
گرفتش مصطفی بر سینه و بوسید لبهایش
گهی از دیدنش مسرور و گه از دیده گریان شد
ندانم از چه میبوسید گه زیر گلویش را
به گاه مولدش بنگر پیمبر اشک ریزان شد
سروری نیست در عالم ز بعد وقعۀ عاشور
از آن ظلمی که بر آل رسول از آل سفیان شد
غمش «آذر» خرید و درگذشت از عشرت دنیا
مکن منعش اگر روز و شبان سر در گریبان شد
-
شیرازۀ امالکتاب
بر زمین، شیرازۀ امالکتاب افتاده است؟
یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟
این علىاکبر است افتاده در دریاى خون
یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟
-
تخمیس غزل طالب کابلی
ای خون حق! که نهر، روان گشتت از گلو
گاه صلات ظهر گرفتی ز خون، وضو
نالم ز جور چرخ وَ یا کینۀ عدو؟
-
تخمیس غزل صامت بروجردی
فغان! ز کجروی چرخ و طرح رنگ نوینش
نگر چگونه به خاصان حق بُوَد سر کینش
شهی که مُلک سلیمان بُوَد به زیر نگینش
-
تخمیس غزل محفوظ اصفهانی
«شه دین گفت: من پابست عشق روی جانانم»
به کوی عشق سر بنْهاده اندر خطّ فرمانم
فدا اندر منا آورده جمع نوجوانانم
ولادت حضرت اباعبداللّه الحسین
یگانه کوکبی از آسمان قدر، تابان شد
که انوارش به شرق و غرب عالم، پرتوافشان شد
بسیط دهر را امر مشیّت خواست نورانی
ز پشت پردۀ رحمت، عیان، مرآت جانان شد
صدای طرّقوا از عالم کرّوبیان برخاست
چو لیل سوّم پر افتخار ماه شعبان شد
تولّد یافت از زهرا، حسین آن حُسن بیهمتا
وجودش مقصد حق بود از او ایجاد خلقان شد
قدم در عرصۀ ناسوت زد آن میر لاهوتی
که از یمن قدومش صحنۀ عالم، گلستان شد
صبا شد مشکافشان در فضا از جعد گیسویش
معطّر از شمیم دلربایش مغز امکان شد
ملائک را به سر شوق لقایش بود سرتاسر
از آن قنداقهاش بر آسمان از امر سبحان شد
نه تنها فطرس از دربار عامش عافیت جوید
که نامش عافیت بخش جمیع دردمندان شد
حسین، جسم نبی، جان علی، روح تن زهرا
که کشتیّ نجات امّت اندر بحر عصیان شد
گهی مونس به تنهایی مادر بود و گه با او
انا عریان، انا عطشان، انا مظلوم گویان شد
گرفتش مصطفی بر سینه و بوسید لبهایش
گهی از دیدنش مسرور و گه از دیده گریان شد
ندانم از چه میبوسید گه زیر گلویش را
به گاه مولدش بنگر پیمبر اشک ریزان شد
سروری نیست در عالم ز بعد وقعۀ عاشور
از آن ظلمی که بر آل رسول از آل سفیان شد
غمش «آذر» خرید و درگذشت از عشرت دنیا
مکن منعش اگر روز و شبان سر در گریبان شد