- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۹۷۷۴
- شماره مطلب: ۳۷۸۰
-
چاپ
مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)
به امّید پدر، یک شب به شهر شام خوابیدم
که شاید بینم اندر خواب، رخسار پدر؛ دیدم
مرا جا داد در آغوش مهرش از سرِ یاری
گه او بوسید رخسارم، منش گه چهره بوسیدم
بگفتم ای پدر جان! داد از بیداد «ابن قیس»
که از بیداد آن بیدادگر اینگونه کاهیدم
در آن صحرای غمافزا چو زجر آمد به بالینم
چنان زد تازیانه، ای پدر! بر خویش پیچیدم
اگر بر کوهها میریخت، پاشیده ز هم میشد
غم و دردی که در طفلی ز چرخ سفلهخو دیدم
منم آن دختر ویران نشین شاه مظلومان
که با مظلومیام، آخر بساط خصم برچیدم
چو اندر عهد ذر شایستهی درگاه شد «محرم»
مدال افتخار خدمتش از لطف بخشیدم
-
اهتزاز
تا پرچم تو در اهتزاز است حسین!
پاینده و جاوید، نماز است حسین!
از خون تو محکم شده آیین نبی
اسلام هم از تو سرفراز است حسین!
-
میزبان کی این چنین آزار بر مهمان کند؟
این فلک تا کی ستم بر جان مظلومان کند؟
آشیان بیگناهان را چرا ویران کند؟
از چه فرزندان مسلم را به صد آوارگی
گاه در صحرا کشاند، گاه در زندان کند؟
-
مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)
رقیّه، دختر شاه شهیدان
ز هجران پدر شد دیده گریان
صدای گریهاش در آن دل شب
شرر زد بر دل و بر جان زینب
مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)
به امّید پدر، یک شب به شهر شام خوابیدم
که شاید بینم اندر خواب، رخسار پدر؛ دیدم
مرا جا داد در آغوش مهرش از سرِ یاری
گه او بوسید رخسارم، منش گه چهره بوسیدم
بگفتم ای پدر جان! داد از بیداد «ابن قیس»
که از بیداد آن بیدادگر اینگونه کاهیدم
در آن صحرای غمافزا چو زجر آمد به بالینم
چنان زد تازیانه، ای پدر! بر خویش پیچیدم
اگر بر کوهها میریخت، پاشیده ز هم میشد
غم و دردی که در طفلی ز چرخ سفلهخو دیدم
منم آن دختر ویران نشین شاه مظلومان
که با مظلومیام، آخر بساط خصم برچیدم
چو اندر عهد ذر شایستهی درگاه شد «محرم»
مدال افتخار خدمتش از لطف بخشیدم