مشخصات شعر

یادگار پنج آفتاب

ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهره‌اش ز عصمت و عفّت نقاب بود

 

پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه
آیینۀ تمام نمای رباب بود

 

نامش که بود آمنه، مادر سکینه خواند
کآرام بخش جان و دل مام و باب بود

 

پیوند بست عشق، حسین و رباب را
یعنی سکینه حاصل این عشق ناب بود

 

این دختر حسین به میدان کربلا
با دختر بزرگ علی همرکاب بود

 

در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت
گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود

 

او را اگر حسین به همراه برده است
نی حُسن اتّفاق که یک انتخاب بود

 

در پاسخ عطش زدۀ نوگلان عشق
آب ار نداشت دامن او پر گلاب بود

 

لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سؤال
یک مدّ آه فاصله وقت جواب بود

 

می‌کرد ناله‌اش جگر سنگ را کباب
از بس دلش ز آتش غم‌ها کباب بود

 

دشمن اگر چه معجر او برده است باز
در پردۀ جلال خدا در حجاب بود

 

از یاد قتلگاه و شهیدان سر جدا
نقش ضمیر او شب و روز التهاب بود

 

در یاد داشت آن شب و روزی که از عطش
طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود

 

در یاد داشت آن شب و روزی که اصغرش
از آب و شیر مانده و در پیچ و تاب بود

 

در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را
آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود

 

در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید
خورشید پاره پاره به روی تراب بود

 

آن ناز پروریدۀ دامان افتخار
کی جای او خرابۀ شام خراب بود

 

در آفتاب گرم بیابان راه شام
سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود

یادگار پنج آفتاب

ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهره‌اش ز عصمت و عفّت نقاب بود

 

پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه
آیینۀ تمام نمای رباب بود

 

نامش که بود آمنه، مادر سکینه خواند
کآرام بخش جان و دل مام و باب بود

 

پیوند بست عشق، حسین و رباب را
یعنی سکینه حاصل این عشق ناب بود

 

این دختر حسین به میدان کربلا
با دختر بزرگ علی همرکاب بود

 

در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت
گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود

 

او را اگر حسین به همراه برده است
نی حُسن اتّفاق که یک انتخاب بود

 

در پاسخ عطش زدۀ نوگلان عشق
آب ار نداشت دامن او پر گلاب بود

 

لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سؤال
یک مدّ آه فاصله وقت جواب بود

 

می‌کرد ناله‌اش جگر سنگ را کباب
از بس دلش ز آتش غم‌ها کباب بود

 

دشمن اگر چه معجر او برده است باز
در پردۀ جلال خدا در حجاب بود

 

از یاد قتلگاه و شهیدان سر جدا
نقش ضمیر او شب و روز التهاب بود

 

در یاد داشت آن شب و روزی که از عطش
طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود

 

در یاد داشت آن شب و روزی که اصغرش
از آب و شیر مانده و در پیچ و تاب بود

 

در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را
آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود

 

در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید
خورشید پاره پاره به روی تراب بود

 

آن ناز پروریدۀ دامان افتخار
کی جای او خرابۀ شام خراب بود

 

در آفتاب گرم بیابان راه شام
سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×