مشخصات شعر

تمام هستی خود را به پای جانان ریخت

ز آب با جگر تشنه شست سقّا دست

کشید پا و نداد عاقبت به دریا دست

 

وجود او سپر مشک بود و بیم نداشت

از اینکه چشم دهد یا که سر دهد یا دست

 

ز دست دادن خود بود آگه و می‌خواست

که عضو عضو وجودش شود سرا پا دست

 

تمام هستی خود را به پای جانان ریخت

گذشت از سر و از چشم و تن نه تنها دست

 

خدا گواست که بر پای دوست می‌افکند

اگر به پیکر مجروح داشت صدها دست

 

به یاری پسر فاطمه گذشت از جان

جدا شد از بدنش در حضور زهرا دست

 

سخن ز آب مگو ای سکینه رو به حرم

که اوفتاده به یکجا تن و به یک جا دست

 

دو دست خویش به راه عزیز زهرا داد

به شوق آنکه بگیرد ز خلق فردا دست

 

رسد به خاک پی بندگی حق تار و

شود بلند به درگاه کبریا تا دست

 

سلام خالق منّان سلام خیر النّاس

سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس

تمام هستی خود را به پای جانان ریخت

ز آب با جگر تشنه شست سقّا دست

کشید پا و نداد عاقبت به دریا دست

 

وجود او سپر مشک بود و بیم نداشت

از اینکه چشم دهد یا که سر دهد یا دست

 

ز دست دادن خود بود آگه و می‌خواست

که عضو عضو وجودش شود سرا پا دست

 

تمام هستی خود را به پای جانان ریخت

گذشت از سر و از چشم و تن نه تنها دست

 

خدا گواست که بر پای دوست می‌افکند

اگر به پیکر مجروح داشت صدها دست

 

به یاری پسر فاطمه گذشت از جان

جدا شد از بدنش در حضور زهرا دست

 

سخن ز آب مگو ای سکینه رو به حرم

که اوفتاده به یکجا تن و به یک جا دست

 

دو دست خویش به راه عزیز زهرا داد

به شوق آنکه بگیرد ز خلق فردا دست

 

رسد به خاک پی بندگی حق تار و

شود بلند به درگاه کبریا تا دست

 

سلام خالق منّان سلام خیر النّاس

سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×