- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۵۶۷۲
- شماره مطلب: ۳۶۴۶
-
چاپ
مدح حضرت رقیّه سلام الله علیها
این کیست که بهشت شده رونمای او؟
قصری هزار آینه شد سرسرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینهخشتِ محکمِ اوّل بنای او
بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خواب قصّه بگوید برای او
سمت نگاه مشرقیاش صبح دائم است
خورشید، سالهاست نشسته به پای او
عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار، ساکن سبز هوای او
آیینۀ تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خندههای او
وقتی که از سپهرِ مدینه طلوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد
از شاخۀ طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش، عطر رهایی وزیده شد
شیواترین سلام سپیده به آفتاب
در لحظۀ تلألؤ سبزش شنیده شد
تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب
خطّی که روی صفحۀ ظلمت کشیده شد
قبل از شروع خلقت عالم، کمال یافت
آن روز متّصف به صفات حمیده شد
اشراق مهر، سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشق، معجزۀ کمترین اوست
صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گلبانویی که ایل و تباری نجیب داشت
نیلوفر عفاف به قنداقهاش دخیل
گلبوسۀ نسیم ز عطرش نصیب داشت
میآمد از طراوت گلخانۀ خدا
بیخود نبود رایحهای دلفریب داشت
شیرین زبان قافلۀ نازدانهها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
از وقت آفرینش نور مطهّرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه سالهاش
اندازۀ سه قرن فراز و نشیب داشت
-
گداهای گرفتار
وقتی همه جا شهره به عنوان تو باشیم
باید که فقط ریزهخور خوان تو باشیم
دامن نکش از دست گداهای گرفتار
بگذار کمی دست به دامان تو باشیم
-
بابای با محبّتم! انگشترت کجاست؟
آرام جان خستهدلان، پیکرت کجاست؟
جانم به لب رسیده پدر جان، سرت کجاست؟
جسمت اسیر فتنۀ یغماگران شده
پیراهن امانتی مادرت کجاست؟
-
ماه زیبای کفن پوش
لاله سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بی سبب نیست که اینگونه معطر شدهای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندیراستی باغی از آلالۀ پرپر شدهای
-
شروع تلاطم
آن شب سپهرِ دیدهی او، پُر ستاره بود
داغ نهفته در جگرش، بیشماره بود
در قاب خونگرفتهی چشمان خستهاش
عکس سر بریده و یک حلق پاره بود
مدح حضرت رقیّه سلام الله علیها
این کیست که بهشت شده رونمای او؟
قصری هزار آینه شد سرسرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینهخشتِ محکمِ اوّل بنای او
بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خواب قصّه بگوید برای او
سمت نگاه مشرقیاش صبح دائم است
خورشید، سالهاست نشسته به پای او
عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار، ساکن سبز هوای او
آیینۀ تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خندههای او
وقتی که از سپهرِ مدینه طلوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد
از شاخۀ طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش، عطر رهایی وزیده شد
شیواترین سلام سپیده به آفتاب
در لحظۀ تلألؤ سبزش شنیده شد
تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب
خطّی که روی صفحۀ ظلمت کشیده شد
قبل از شروع خلقت عالم، کمال یافت
آن روز متّصف به صفات حمیده شد
اشراق مهر، سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشق، معجزۀ کمترین اوست
صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گلبانویی که ایل و تباری نجیب داشت
نیلوفر عفاف به قنداقهاش دخیل
گلبوسۀ نسیم ز عطرش نصیب داشت
میآمد از طراوت گلخانۀ خدا
بیخود نبود رایحهای دلفریب داشت
شیرین زبان قافلۀ نازدانهها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
از وقت آفرینش نور مطهّرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه سالهاش
اندازۀ سه قرن فراز و نشیب داشت