- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۰۶
- بازدید: ۶۴۱۲
- شماره مطلب: ۳۵۸۳
-
چاپ
سپهر عاطفه
ای به سپهر عاطفه بیقرین
ستارۀ مدینه امّالبنین
قدر تو در جهان نبوده معلوم
قبر تو در جوار چار معصوم
فاطمۀ دوم مرتضایی
مادر دیگری به مجتبایی
تو کیستی که با غم و زمزمه
پای نهی به خانۀ فاطمه
تو کیستی که با همه عزیزی
گفتهای آمدم کنم کنیزی
محض دل تازه گلان حزین
نام تو فاطمه! شد امّالبنین
دامن تو عطر گل یاس داشت
جعفر و عبدالله و عباس داشت
تو آسمان و قمرش اباالفضل
تو مهر مادر پسرش اباالفضل
تو دیده بودی که علی بیعدد
بوسه به دستان اباالفضل زد
آه نبودی تو که در علقمه
تیر و کمان بود به دست همه
نمک به زخم جگرت میزدند
تیر به چشم پسرت میزدند
هر چه بگویند تو هم مادری
سخت غم از سینه خود میبری
فاطمه آمد که تشکر کند
در عوضت دل ز غمش پر کند
غصه نیامدست در بند تو
در سفر چهار فرزند تو
آه چرا کرده صدایت بشیر؟
از که خبر داشت برایت بشیر؟
داغ جوانان تو در گفته کرد
غم حسین خاطرت آشفته کرد
آه نگویم که حسینت چه شد
فاطمه جان نور دو عینت چه شد
-
صبح صادق
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینهای که شب پیش صبح صادق داشت
میان حوزۀ علمیه اختلاف نبود
که بهر رحلتش استاد، میل سابق داشت
-
فطرت اویس
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت
شعر علیل و واژۀ بیاشتهای آن
با اشکهای شوق تشرف شفا گرفت
-
نالۀ آدم
یک شعله داغت از پر جبریل پا گرفت
آدم به ناله آمد و عالم عزا گرفت
الله روضه خواند وَ فَدَیناه جلوه کرد
این لقمه را خلیل ز دست شما گرفت
-
مسافر
یک شعله داغت از پر جبریل پا گرفت
آدم به ناله آمد و عالم عزا گرفت
الله روضه خواند وَ فَدَیناه جلوه کرد
این لقمه را خلیل ز دست شما گرفت
سپهر عاطفه
ای به سپهر عاطفه بیقرین
ستارۀ مدینه امّالبنین
قدر تو در جهان نبوده معلوم
قبر تو در جوار چار معصوم
فاطمۀ دوم مرتضایی
مادر دیگری به مجتبایی
تو کیستی که با غم و زمزمه
پای نهی به خانۀ فاطمه
تو کیستی که با همه عزیزی
گفتهای آمدم کنم کنیزی
محض دل تازه گلان حزین
نام تو فاطمه! شد امّالبنین
دامن تو عطر گل یاس داشت
جعفر و عبدالله و عباس داشت
تو آسمان و قمرش اباالفضل
تو مهر مادر پسرش اباالفضل
تو دیده بودی که علی بیعدد
بوسه به دستان اباالفضل زد
آه نبودی تو که در علقمه
تیر و کمان بود به دست همه
نمک به زخم جگرت میزدند
تیر به چشم پسرت میزدند
هر چه بگویند تو هم مادری
سخت غم از سینه خود میبری
فاطمه آمد که تشکر کند
در عوضت دل ز غمش پر کند
غصه نیامدست در بند تو
در سفر چهار فرزند تو
آه چرا کرده صدایت بشیر؟
از که خبر داشت برایت بشیر؟
داغ جوانان تو در گفته کرد
غم حسین خاطرت آشفته کرد
آه نگویم که حسینت چه شد
فاطمه جان نور دو عینت چه شد