مشخصات شعر

واقعاً؟!

تا سحر مانده تو خورشید درخشان شده‌ای؟

گل آغوش من سوخته دامان شده‌ای؟

 

مادرم تاب ندارم که ببینم خاری

رفته در پات و کمی غمزده از آن شده‌ای

 

تو که از سلسلۀ حشمت ابراهیمی

گفته بودند که مهمان گلستان شده‌ای!

 

روی سجادۀ خاکستر این گوشۀ داغ

سجده‌ها کرده‌ای و تاولِ باران شده‌ای

 

تن تو کرببلا و سر تو در کوفه

من بمیرم چقدر بی‌سر و سامان شده‌ای

 

وسعت زخم سرت را که شمردم گفتم:

واقعاً کشته یک قوم مسلمان شده‌ای؟

واقعاً؟!

تا سحر مانده تو خورشید درخشان شده‌ای؟

گل آغوش من سوخته دامان شده‌ای؟

 

مادرم تاب ندارم که ببینم خاری

رفته در پات و کمی غمزده از آن شده‌ای

 

تو که از سلسلۀ حشمت ابراهیمی

گفته بودند که مهمان گلستان شده‌ای!

 

روی سجادۀ خاکستر این گوشۀ داغ

سجده‌ها کرده‌ای و تاولِ باران شده‌ای

 

تن تو کرببلا و سر تو در کوفه

من بمیرم چقدر بی‌سر و سامان شده‌ای

 

وسعت زخم سرت را که شمردم گفتم:

واقعاً کشته یک قوم مسلمان شده‌ای؟

۱ نظر
 
  • سیدعلی ۱۳۹۶/۰۴/۰۷

    بی نظیربود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×