- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۱
- بازدید: ۱۳۰۷
- شماره مطلب: ۳۳۴۱
-
چاپ
دو هدیه
مادر به روی عاطفهاش چشم بسته است
مرز میان عشق و جنون را شکسته است
هی دست میکشد به سر و روی ماهشان
یعنی به بازگشتنشان دل نبسته است
هنگام رفتن است، و این کوه بردبار
از عون و از محمد خود دل گسسته است
بر چشمهای عاشقشان سُرمه میکشد
اما میان چشم خودش خون نشسته است
زینب به خیمه میرود و دَم نمیزند
هر چند از زمانۀ پر درد خسته است
دارد دو گل به سرور خود هدیه میدهد
این مرگ عاشقانه برایش خجسته است
او مادر است و عاطفه دارد دلش ولی
از فصل عشق با دل «تو» عهد بسته است
دو هدیه
مادر به روی عاطفهاش چشم بسته است
مرز میان عشق و جنون را شکسته است
هی دست میکشد به سر و روی ماهشان
یعنی به بازگشتنشان دل نبسته است
هنگام رفتن است، و این کوه بردبار
از عون و از محمد خود دل گسسته است
بر چشمهای عاشقشان سُرمه میکشد
اما میان چشم خودش خون نشسته است
زینب به خیمه میرود و دَم نمیزند
هر چند از زمانۀ پر درد خسته است
دارد دو گل به سرور خود هدیه میدهد
این مرگ عاشقانه برایش خجسته است
او مادر است و عاطفه دارد دلش ولی
از فصل عشق با دل «تو» عهد بسته است