مشخصات شعر

دو هدیه

مادر به روی عاطفه‌اش چشم بسته است

مرز میان عشق و جنون را شکسته است

 

هی دست می‌کشد به سر و روی ماهشان

یعنی به بازگشتن‌شان دل نبسته است

 

هنگام رفتن است، و این کوه بردبار

از عون و از محمد خود دل گسسته است

 

بر چشم‌های عاشقشان سُرمه می‌کشد

اما میان چشم خودش خون نشسته است

 

زینب به خیمه می‌رود و دَم نمی‌زند

هر چند از زمانۀ پر درد خسته است

 

دارد دو گل به سرور خود هدیه می‌دهد

این مرگ عاشقانه برایش خجسته است

 

او مادر است و عاطفه دارد دلش ولی

از فصل عشق با دل «تو» عهد بسته است

 

دو هدیه

مادر به روی عاطفه‌اش چشم بسته است

مرز میان عشق و جنون را شکسته است

 

هی دست می‌کشد به سر و روی ماهشان

یعنی به بازگشتن‌شان دل نبسته است

 

هنگام رفتن است، و این کوه بردبار

از عون و از محمد خود دل گسسته است

 

بر چشم‌های عاشقشان سُرمه می‌کشد

اما میان چشم خودش خون نشسته است

 

زینب به خیمه می‌رود و دَم نمی‌زند

هر چند از زمانۀ پر درد خسته است

 

دارد دو گل به سرور خود هدیه می‌دهد

این مرگ عاشقانه برایش خجسته است

 

او مادر است و عاطفه دارد دلش ولی

از فصل عشق با دل «تو» عهد بسته است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×