- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۰۳
- بازدید: ۱۱۹۰
- شماره مطلب: ۳۲۹۹
-
چاپ
برگریزان
خبر داده بودند بینالنهرین را
برگریزانی میآید
رو در روی خاک
و حالا زینب برگها را روی چشم دارد و
خیمه تاریک نینوا را تاب میآورد
(و گرد و غباری که به زور
تا زانوان بلندش میرسد)
او میبایست
میبایست
میبایست هر دو برگ را توی باد رها کند
تا شاید غبار فرو بنشیند و بینالنهرین
از حوصله تازهای پر آب شود
و برگها زمان ریزش را میدانند
و از دلیل آن چیزی نمیپرسند
هر چند درخت از دوری برگها دلتنگ شود
اما ریشههای عمیقش در خاک اصالت
رویش برگهای دیگری را نوید میدهند
...
حالا آسمان یکدست ستاره است
زینب خیمه سیاه را برچیده و
راه را پا به پای شلاق میدود
با آرامشی که آبی دریاها میدانندش و
سکوت درهها
برگریزان
خبر داده بودند بینالنهرین را
برگریزانی میآید
رو در روی خاک
و حالا زینب برگها را روی چشم دارد و
خیمه تاریک نینوا را تاب میآورد
(و گرد و غباری که به زور
تا زانوان بلندش میرسد)
او میبایست
میبایست
میبایست هر دو برگ را توی باد رها کند
تا شاید غبار فرو بنشیند و بینالنهرین
از حوصله تازهای پر آب شود
و برگها زمان ریزش را میدانند
و از دلیل آن چیزی نمیپرسند
هر چند درخت از دوری برگها دلتنگ شود
اما ریشههای عمیقش در خاک اصالت
رویش برگهای دیگری را نوید میدهند
...
حالا آسمان یکدست ستاره است
زینب خیمه سیاه را برچیده و
راه را پا به پای شلاق میدود
با آرامشی که آبی دریاها میدانندش و
سکوت درهها