مشخصات شعر

در ناگهان ...

آئینۀ حیا و شهامت، وقار و مهر

خورشید مهربانی و روحِ جهان سپهر

 

محبوب درد و اصل، دو گوهر، دو قلب پاک

یک روح پر طراوت و یک جان تابناک

 

همخانۀ دو خوب، دو سیّد، دو پیشوا

با رمز و راز وحی خداوندی آشنا

 

شیری که داده‌اند بدو قطره قطره نور

هم از خدای شاکر و هم در بلا صبور

 

نخلی که خیر و خوبی او در زمانه پخش

مهرش چو آفتاب، کریمانه نوربخش

 

مادر اگر ز دست رود ـ بردبار او

تیغِ جفا رسَد به پدر، استوار او

 

داخ حسن رسد، چه توان کرد با قضا؟

داغ حسین؟ آه ـ کجا دل شود رضا؟

 

***

 

شد عازم حجاز، در آن روز، کاروان

آمد شتابناک پدر، با دو نوجوان

 

دل گر چه در فراقِ عزیزان، صبور نیست

صبر از نژاد جعفر طیّار، دور نیست

 

آمد ز راه و تُند به هر سوی بُردشان

تا یافت آنچه یافت، به زینب سپردشان

 

***

 

امروز پر شگفت‌ترین روز عالم است

روز دهم، درست، ز ماهِ محرّم است

 

اینجا کجاست؟ متن پر از داغ ماجراست

اینجا حجاز نیست، که صحرای کربلاست

 

اینجا دهان عاطفه‌ها مهر بر لب است

زیرا زمان رزم جوانان زینب است

 

موهای شانه خورده سیاه و معطّرند

چشمان سرمه سود در انظار بهترند

 

مردانه مثل کوه فشردند پای عزم

از هر دو افتخار نمایان به وقت رزم

 

گل‌های زینبند و دو شمشاد قامت‌اند

آئینۀ وقار و شکوه و نجابت‌اند

 

پا هر کسی به ورطۀ پیکار می‌نهاد

جان را چه زود بر سر این کار می‌نهاد

 

دشمن به حیله راه به یک فکر شوم بُرد

در ناگهان به آن دو گرامی، هجوم برد

 

نامردمی به جز روش تیره‌بخت نیست

شد آنچه شد، تجسّم آن حال، سخت نیست

 

مادر چه کرد؟ کار دلیرِ حنین کرد

در خیمه ماند و شرم ز شرمِ حسین کرد

 

زینب که بود؟ مثل معماست این سئوال

در او شناخت، مثل علی، صورت محال

 

در ناگهان ...

آئینۀ حیا و شهامت، وقار و مهر

خورشید مهربانی و روحِ جهان سپهر

 

محبوب درد و اصل، دو گوهر، دو قلب پاک

یک روح پر طراوت و یک جان تابناک

 

همخانۀ دو خوب، دو سیّد، دو پیشوا

با رمز و راز وحی خداوندی آشنا

 

شیری که داده‌اند بدو قطره قطره نور

هم از خدای شاکر و هم در بلا صبور

 

نخلی که خیر و خوبی او در زمانه پخش

مهرش چو آفتاب، کریمانه نوربخش

 

مادر اگر ز دست رود ـ بردبار او

تیغِ جفا رسَد به پدر، استوار او

 

داخ حسن رسد، چه توان کرد با قضا؟

داغ حسین؟ آه ـ کجا دل شود رضا؟

 

***

 

شد عازم حجاز، در آن روز، کاروان

آمد شتابناک پدر، با دو نوجوان

 

دل گر چه در فراقِ عزیزان، صبور نیست

صبر از نژاد جعفر طیّار، دور نیست

 

آمد ز راه و تُند به هر سوی بُردشان

تا یافت آنچه یافت، به زینب سپردشان

 

***

 

امروز پر شگفت‌ترین روز عالم است

روز دهم، درست، ز ماهِ محرّم است

 

اینجا کجاست؟ متن پر از داغ ماجراست

اینجا حجاز نیست، که صحرای کربلاست

 

اینجا دهان عاطفه‌ها مهر بر لب است

زیرا زمان رزم جوانان زینب است

 

موهای شانه خورده سیاه و معطّرند

چشمان سرمه سود در انظار بهترند

 

مردانه مثل کوه فشردند پای عزم

از هر دو افتخار نمایان به وقت رزم

 

گل‌های زینبند و دو شمشاد قامت‌اند

آئینۀ وقار و شکوه و نجابت‌اند

 

پا هر کسی به ورطۀ پیکار می‌نهاد

جان را چه زود بر سر این کار می‌نهاد

 

دشمن به حیله راه به یک فکر شوم بُرد

در ناگهان به آن دو گرامی، هجوم برد

 

نامردمی به جز روش تیره‌بخت نیست

شد آنچه شد، تجسّم آن حال، سخت نیست

 

مادر چه کرد؟ کار دلیرِ حنین کرد

در خیمه ماند و شرم ز شرمِ حسین کرد

 

زینب که بود؟ مثل معماست این سئوال

در او شناخت، مثل علی، صورت محال

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×