- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۴
- بازدید: ۱۹۱۵
- شماره مطلب: ۳۰۵۵
-
چاپ
زخم انسان
ای بهار نینوا در فصل جوش
ای گل خون پیشۀ آتشفروش
گوییا خون بشارت بر تو ریخت
اشک زینب در اسارت بر تو ریخت
در زمین، دشت تپیدنها تویی
قتلگاه سر بریدنها تویی
خواهر خورشید رنگ زرد من
خواهر مغموم صحراگرد من
داغ تو درد دقایق میدهد
بوی صد صحرا شقایق میدهد
تو به باغ داغ نیلی رفتهای
تا کبودستان سیلی رفتهای
قلب عالم را تو دیدی خونفشان
رو به سوی قتلگه، دامنکشان
مادرت زهرا وصیّت کرده بود
بر گلویش بوسه نیّت کرده بود
تا ببوسی شطّ مروارید را
در گلوگاه عطش خورشید را
تو نهادی بوسه بر جایی که نور
خوشهها بر داشت آن جا از ظهور
بوسه بر زخمی که انسان خورده است
بوسه بر بغضی که ایمان خورده است
پس وصیّت این چنین فرجام یافت
قلب زهرا در زمین آرام یافت
ای اسیر لشکر سرنیزهها
ناظر خورشید سر بر نیزهها
ای سفیر کربلا در قصر ظلم
خواهر خون خدا در عصر ظلم
در لطافت بوسۀ پیغمبری
در سخن همتاز تیغ حیدری
در شب شام غریبان با رباب
کودکان گریه را بردی به خواب
دست تو گهوارهدار ناله بود
دامنت تسکین بغض لاله بود
نور دادی آن شبان شوم را
خواب کردی ضجّۀ کلثوم را
در نگاه سرخ تو گل جان سپرد
رو به روی چشم تو، خورشید مرد
دختر طاها! تو قلب غربتی
تو مزار عشق در هر تربتی
دختر زهرا! گلِ حزن بهار!
دختر مغرور خشم ذوالفقار!
تو مراد و مذهب و دین منی
قبلۀ این قلب خونین منی
-
نیّت بوسه
ای دل زخمی! خدا داغت دهد
خوشۀ سرخی در این باغت دهد
بشْنو این نیناله را از نیشتر
هر که زخمش بیش، دردش بیشتر
-
فرمانروای فرات
چو برقی از نیام باد آمد
ز قعر آهن و پولاد آمد
فراتی میخرامد در خروشش
به صحرا جوش جوشن شد ز جوشش
-
دست همت بر سر شاه و گدا دارد حسین
جعد مشکین طرۀ عنبرگشا دارد حسین
حُسن یکتا را ببین زلف دو تا دارد حسین
شورش امکان اگر طرح محیط دهر ریخت
بر دو عالم سایۀ بال هما دارد حسین
زخم انسان
ای بهار نینوا در فصل جوش
ای گل خون پیشۀ آتشفروش
گوییا خون بشارت بر تو ریخت
اشک زینب در اسارت بر تو ریخت
در زمین، دشت تپیدنها تویی
قتلگاه سر بریدنها تویی
خواهر خورشید رنگ زرد من
خواهر مغموم صحراگرد من
داغ تو درد دقایق میدهد
بوی صد صحرا شقایق میدهد
تو به باغ داغ نیلی رفتهای
تا کبودستان سیلی رفتهای
قلب عالم را تو دیدی خونفشان
رو به سوی قتلگه، دامنکشان
مادرت زهرا وصیّت کرده بود
بر گلویش بوسه نیّت کرده بود
تا ببوسی شطّ مروارید را
در گلوگاه عطش خورشید را
تو نهادی بوسه بر جایی که نور
خوشهها بر داشت آن جا از ظهور
بوسه بر زخمی که انسان خورده است
بوسه بر بغضی که ایمان خورده است
پس وصیّت این چنین فرجام یافت
قلب زهرا در زمین آرام یافت
ای اسیر لشکر سرنیزهها
ناظر خورشید سر بر نیزهها
ای سفیر کربلا در قصر ظلم
خواهر خون خدا در عصر ظلم
در لطافت بوسۀ پیغمبری
در سخن همتاز تیغ حیدری
در شب شام غریبان با رباب
کودکان گریه را بردی به خواب
دست تو گهوارهدار ناله بود
دامنت تسکین بغض لاله بود
نور دادی آن شبان شوم را
خواب کردی ضجّۀ کلثوم را
در نگاه سرخ تو گل جان سپرد
رو به روی چشم تو، خورشید مرد
دختر طاها! تو قلب غربتی
تو مزار عشق در هر تربتی
دختر زهرا! گلِ حزن بهار!
دختر مغرور خشم ذوالفقار!
تو مراد و مذهب و دین منی
قبلۀ این قلب خونین منی