- تاریخ انتشار: ۱۳۹۱/۰۲/۳۰
- بازدید: ۵۱۹۵
- شماره مطلب: ۳۰
-
چاپ
سوگ سر سروران سلام الله علیه
ای که از زخم فراوان، مظهر بی چند وچونی
در حجاب خاک و خون چون شاهد غیب مصونی
آه و واویلا! چنان کوبیدۀ سُمّ هَیونی
همچو اسم اعظمی کز حیطۀ دانش برونی
وی که با آن تشنه کامی غرقۀ دریای خونی،
آنچه گویم آنچنانی، باز صدچندان فزونی
بانوان را خیمۀ سر بودی، اکنون سرنگونی
خیمه سوزان را نمیگویی چرا «یا نارُ، کوُنی»؟
نازپروردِ تو بودم، داد از این حالِ کنونی
عزّت و حرمت مبدّل شد به خواری و زبونی1
سرخ رویی را به سیلی برد چرخ نیل گونی
سرفرازی رفت و شد پامال هر پستی و دونی
از رباب دل کباب آخر نمیپرسی که: چونی؟
یا که از لیلی: چرا سرگشتۀ دشت جنونی؟
عمّهام، آن دختر سلطان اقلیم «سَلونی»
نیست اندر عالم امکان چو او ذاتُ الشُّجونی
نیست جز بیمارِ ما را، مَحرمی یا رهنمونی
ناگهان بشنید از حلقوم شه رازِ درونی:
«شیعَتی! ما إن شَرِبتُم رَی عَذْبٍ فَاذْ کُروُنی»
«أوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ أوْ شهیدٍ فَانْدُبوُنی»2
________________________________
1- در اصل: به خاری و زبونی.
2- در اصل: ذیل این مرثیه، عبارت زیر با امضای شاعر و تاریخ 1357 جلب نظر میکند:
«چون سند به مصباح کفعمی منتهی است و بر همین یک شعر در آنجا اقتصار کرده لهذا ما هم متابعت کردیم».
اما ادامه بیتی که در مقطع آمده از این قرار است:
فأنَا السِّبطُ الَّذی مِن غَیرِ جُرمٍ قَتَلونی وَ بِجُردِ الْخَیلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمداً سَحَقُونی
لَیتَکُم فی یومِ عاشورا جَمیعاً تَنظُرونی کَیفَ أسْتَسْقی لِطِفْلی فَأبَوْا أنْ یرحَمونی
-
خاتون داغ دیده
ای یک جهان برادر! وی نور هر دو دیده!
چون حال زار خواهر، چشم فلک ندیده
بیمحمل و عماری، بیآشنا و یاری
سرگَرد هر دیاری، خاتون داغدیده
-
نالۀ نی
نالهی نی است، ای دل! یا که از لب شاه است؟
یا که نخلهی طور و نغمهی «اَنَا الله» است؟
داستان دستان است، از فراز شاخ گل
یا که بانگ قرآن است، کز شه فلک جاه است؟
-
دلیل گمشدگان
تا تو شدی کشته ما، بیسر و سامان شدیم
یکسره سرگشتهی کوه و بیابان شدیم
خیمه و خرگاه ما، رفت به باد فنا
به لجّهی غم اسیر، دچار توفان شدیم
-
وعدۀ ما و تو
جلوهی روی تو بود، طور مناجات ما
کعبهی کوی تو بود، قبلهی حاجات ما
شربت دیدار تو، آب حیات همه
صحبت این ناکسان، مرگ مفاجات ما
سوگ سر سروران سلام الله علیه
ای که از زخم فراوان، مظهر بی چند وچونی
در حجاب خاک و خون چون شاهد غیب مصونی
آه و واویلا! چنان کوبیدۀ سُمّ هَیونی
همچو اسم اعظمی کز حیطۀ دانش برونی
وی که با آن تشنه کامی غرقۀ دریای خونی،
آنچه گویم آنچنانی، باز صدچندان فزونی
بانوان را خیمۀ سر بودی، اکنون سرنگونی
خیمه سوزان را نمیگویی چرا «یا نارُ، کوُنی»؟
نازپروردِ تو بودم، داد از این حالِ کنونی
عزّت و حرمت مبدّل شد به خواری و زبونی1
سرخ رویی را به سیلی برد چرخ نیل گونی
سرفرازی رفت و شد پامال هر پستی و دونی
از رباب دل کباب آخر نمیپرسی که: چونی؟
یا که از لیلی: چرا سرگشتۀ دشت جنونی؟
عمّهام، آن دختر سلطان اقلیم «سَلونی»
نیست اندر عالم امکان چو او ذاتُ الشُّجونی
نیست جز بیمارِ ما را، مَحرمی یا رهنمونی
ناگهان بشنید از حلقوم شه رازِ درونی:
«شیعَتی! ما إن شَرِبتُم رَی عَذْبٍ فَاذْ کُروُنی»
«أوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ أوْ شهیدٍ فَانْدُبوُنی»2
________________________________
1- در اصل: به خاری و زبونی.
2- در اصل: ذیل این مرثیه، عبارت زیر با امضای شاعر و تاریخ 1357 جلب نظر میکند:
«چون سند به مصباح کفعمی منتهی است و بر همین یک شعر در آنجا اقتصار کرده لهذا ما هم متابعت کردیم».
اما ادامه بیتی که در مقطع آمده از این قرار است:
فأنَا السِّبطُ الَّذی مِن غَیرِ جُرمٍ قَتَلونی وَ بِجُردِ الْخَیلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمداً سَحَقُونی
لَیتَکُم فی یومِ عاشورا جَمیعاً تَنظُرونی کَیفَ أسْتَسْقی لِطِفْلی فَأبَوْا أنْ یرحَمونی